کاظم اسدی به بچه میان حوله نگاه کرد در حالی که نفس نفس می زد و ترسیده بود دستش را بالا برد و عرق پیشانی اش را پاک کرد باز هم به نفس نفس زدن هایش ادامه داد و خیره شد چیزی که می دید عجیب بود پسرش گریه می کرد و دستانش را در هوا تکان می داد و یک سر و دست از شکم بچه  بیرون زده بودند. هرگز چنین چیزی ندیده ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

این متن صرفا از روی علاقه نوشته شده و ادامه دار خواهد بود. همیشه ساخت یک اساسین کرید با محوریت ایران رویای همه ی گیمر ها به ویژه گیمر های ایرانی بوده است.از آنجا که من هم یکی از طرفداران متعصب این اثر بوده ام حالا از قدرت نویسندگی خودم بهره برده و اثری قابل تعمل خلق کردم که با روایت یک دوره ی تاریخی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

گلوله ی زنگ زده گرد همچنان در هوا به دور خودش می چرخید و می چرخید و هرچه پیش می رفت سرعتش بیشتر و بیشتر می شد و صدایی شبیه به گردبادی مهیب تولید کرده بود. صدای زنی به گوش رسید {اون چیه؟....اون کیه؟} صدای زن دیگری به آرامی به گوش رسید { ترسا... ترساست... اون مطمعنا یه ترساست... وگرنه هیچ کس نمیتونه ه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بعد از اینکه امپراطور از جایگاه پایین آمد سربازان طبق تشریفات رژه ی کوتاهی رفتند و همه ی مردم و حظار را به وجد آوردند ریچارد هم با نشان شکسته در میان آنها بود و می ترسید هر لحظه او را از رژه بیرون کنند کل رژه را با تمام قدرت پا می کوبید و با بقیه جلو می رفت و حسی آکنده از ترس و هیجان را در وجودش حس ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قسمت دوم ریچارد ونیش هزار سرباز درست جلوی سکو ایستاده بودند و انتظار امپراطور را می کشیدند در حالی که رگ های پایشان در اثر ایستادن های زیاد متورم شده بود و زانو ها می لرزید برخی از آنها زیر لب امپراطور را دشنام می دادند که چرا باید با تاخیری چندین دقیقه ای در جایگاه حاظر می شد. یکی از این سربازان ن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

کلبه ی کوچکی که میان گندم زار به چشم می خورد مقصد مردی بود که روی اسب سیاهش خم شده بود و نفس نفس می زد. در حالی که چشمان سیاه خمارش که در اثر ضعف سوی خود را از دست می داد به باریکه راهی که میان گندم زار شکل گرفته بود دوخته شده بود در حالی که انتظار دیدن کلبه را می کشید با هر نفس به سمت محو شدن دنیا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جلد مادر اجاره ایدر حال نگارش رمان مادر اجاره ای هستم داستان دختری که با وجود اعتیاد پدر و بیماری مادر بعد از دستگیری برادرش که خرج خانواده رو میداد مجبور به انصراف از رشته دانشگاه میشه و همزمان بهترین دوستش در ازای دریافت پول بهش پیشنهاد میده فرزندش رو به مدت نه ماه در شکمش نگه داره... زیبا دختری س ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

این متن صرفا از روی علاقه نوشته شده و ادامه دار خواهد بود. همیشه ساخت یک اساسین کرید با محوریت ایران رویای همه ی گیمر ها به ویژه گیمر های ایرانی بوده است. از آنجا که من هم یکی از طرفداران متعصب این اثر بوده ام حالا از قدرت نویسندگی خودم بهره برده و اثری قابل تعمل خلق کردم که با روایت یک دوره ی تاریخ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

شب چهارم:والدوقتی که به دنیا اومد یه دستگاه هشدار بچه تو اتاقش گذاشتیم که ارتباط مستقیم با گوشی ما توی اتاق خوابمون داشت.شب اول بچه خیلی زود تر از وقتی که انتظار می رفت بیدار شد و گریه کرد. ساعت 2 شب ما رو از خواب بیدار کرد رفتم سراغش و در حالی که داشت خوابم می برد و چرت می زدم حرکتش میدادم تا بخواب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

روستای ابا و اجدادی آنها انقدر دور بود که اگر کسی از انها اصلیتشان را می پرسید با اسم عجیب روستایشان مواجه می شد و سپس می گفت هرگز اسمی حتی شبیه به این اسم را نشنیده است.روستایی که بین مسیر دو شهر واقع شده بود. انها هرگز هوس رفتن به روستای ابا و اجدادیشان به سرشان نمی زد ولی ان روز به خاطر یک مهمانی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید