صدای کولر میتونه صدای پنکه سقفی قورت بده. حالا پرت شیم اونجا که فرهاد توی در دنیای تو ساعت چند است بیهوش شده و اون دوقلوها دارن فرانسوی صحبت میکنن. هرچند سکانس مورد علاقه من اونجا بود که گلی میره کارخونه متروکه و اون پیرمرد راجب مادرش باهاش صحبت میکنه. هرچند نمیتونم از سکانس های فرهاد و مادر کلیپ ...
اینجوری نیست که بترسم حتی چیزایی بوده که اینجا نوشتم شده. چیزای منفی برای خودم شده و من شدم چوب جادوی خودم. تو اتاق چراغ زرد مهتابی میچرخه میدونم این سکانس پنکه سقفی میطلبه. شاید گم شدن اسپری و گشتن من اونقدر مهم نیست. امروز قرصمو نخوردم و دو ساعته روی هوا دارم راه میرم جون ندارم ناراحتم میتونم به ...
عزیزم من واقعا بی اورتینک نمیتونم بخوابم. الآنم دیدم از اون همه وسیله تو کیفم اسپری نوم گمشدهو قشنگ حس بگایی گرفتم اینجوری که باید دوباره بخرم و نمیخوام ولی لازمه. بدتر از اون دارم به این فکر میکنم خیلی چیزاذتو کیفم بود چرا این گم شده کجا گم شده. باید برم بمیرم شاید یکی دست کرده تو کیفم هرچند احتما ...
درد عجیبی پشت قفسه سینه احساس میکنی انگار جنگ بودم نفسم سنگین میشه. یه فیلم دیدم تو یوتیوب راجب نشانه های که شما در زندگی آخرین هستین. مثلا تو سریال کرهای ها میگن شما چهارتا زندگی دارید ولی خیلیا قبول ندارن من بعضی از اون نشونه ها رو دارم هرچند نشونه این که حتی اگر دارا و اوکی نیستید بازم اهداف دن ...
تو همین وبلاگ هربار چیزی میشد مثلا گم شدن کوهنوردا یا سانچی مینوشتم. من واقعاً فکر میکردم معجزه وجود داره. من فکر میکردم ممکنه ادمی زنده بیرون بیاد از آتش. اما معجزه لطیف ذهن من کوچک بود. ذهنم فکر میکرد معجزه ها واقعی هستند. حالا سالهاست ذهن سختم میدونه معجزات خیالی در دنیای واقعی میتونن باشم ام ...
امروز آف هستم و به جای هرکاری ترجیح میدم کتاب صوتی تموم کنم و کتاب تولستوی بعد هم به پوستم برسم و خوراکی و سریال. ولی اگر موعد دریافت حقوقم امروز بودم که خونه نمیموندم ...
من روزای سختتر از اینم داشتم و بلند شدم چرا حالا نمیتونم. انگار یکی کل جونمو برده. یکاری میکنم دیگه انرژی ندارم تا ساعت ها. اونقدر از دهان نفس میکشی تا گلوت خشک بشه، کاش شوهر همسایه و صدای یخچالشون قطع شه. این رنگ سرشو از پنجره بیرون میاره بعد با بچه هاش صحبت میکنه اینو از اینجا فهمیدم که گاهی پن ...
زندگی هرقدر ساده آزادم میده. امرپز سوار اتوبوس محلی شدم بعد راننده گفت همه پنجره ها رو ببینید تهویه هوا میزنم من مجبور شدم البته مجبورم که نه کاملا میتونستم انجام ندم.عین یه ربات منم. خلاصه پنجره ای که باز نکرده بودم و بسختی بسته شد. قسمت بعدی هم حوصله ندارم بگم. ...
مهم نیست مامانم بیدار باشه با نه همیشه آلارم ارسال ریلز میاد. تا همین الان با شلوار بیرون ولو بودم گاهی هم با شلوار بیرون میخوابم.بنظرم این برترین نوع زوال و بی توجهی به خود هست. امروز خیلی به این فکرکردم که نوزده سالگی چیکار میکردم اما دیدم اینجا چیز خاصی ننوشتم بعد دیدم تو تمام تولدهام فقط چندسال ...
یه وقتایی پنجره بازه صدای بال پرنده مباد ولی پرنده نیست. شبها بیشترین حجم شماتت به خودم اختصاص میدم. مثلا الان همش دارم فکر میکنم هیچ روتینی تیک نزدم حتی زبان های لغت. خب هرروز بدتر میشم. از خودم بیزارم. ...