پشت میز نشسته بودم و داشتم تایپ میکردم که یهو چشمم خورد به عنکبوتی که گوشه میز بود. قهوه ای بود و نسبتا بزرگ. با اون پاهای ترسناکش دوید وسط میز و درست جلو مانیتورم وایستاد.همیشه از عنکبوت ها میترسیدم. اولین چیزی که دستم اومد رو برداشتم، یه کتاب بود، با حرکتی نرم و آروم آماده شدم که از دست عنکبوت خلا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید