اسفند که میشود اشتیاقمان برای برنامه ریزی کردن، از همیشه بیشتر میشود. اما تا به حال چند بار پیش آمده که به تمام برنامههایی که نوشته بودیم جامه عمل بپوشانیم؟ چند بار!؟ مشکل از اراده و تواناییهای ما نیست، مشکل از نحوه برنامه ریزی ماست.در این پست سه نکته مهم دربارهی برنامه ریزی صحیح را مرور میکن ...
درمورد این انیمیشن تعریف زیادی شنیده بودم، اما برای دیدنش مردد بودم. فضای فکری آدام الیوت (کارگردان) را دوست دارم. اینکه چطور واقعیتهای زندگی را میبیند و چطور آنها برایمان را به تصویر میکشد واقعا قابل ستایش است.در انیمیشن «مری و مکس» که برنده اسکار شده بود، فهمیدیم که آدام از نشان دادن بخش های تل ...
« سلام شیرینی منالان که دارم این نامه را برایت مینویسم، از ته دل خوشحال و البته دلتنگم. امروز قبل از اینکه برسم به محل قرارمان، مضطرب بودم نه، فکر کنم بیشتر هیجانزده بودم. به آسمان نگاه کردم. ابری و خاکستری بود، آب و هوای موردعلاقهام. تندتر قدم برداشتم.تو نشسته بودی، در انتظار من. لحظاتی نگاهت کر ...
هدر دادن عمر، تلف کردن وقت، مرور سالهای گذشته و افسوس کارهای نکرده، تقریبا همه این احساسات را تجربه کردهایم. حتی آدمهای موفق و فعال هم این احساسات را تجربه میکنند. اما چرا؟ما اغلب فکر میکنیم مسئله دربارهی کاری نکردن است. اما اینطور نیست، مسئله درمورد ندیدنها و فراموش کردن هاست.بیشتر اوقات ما ...
هشتم شهریورِ 1402 بود که اولین پستم رو منتشر کردم. اصلا ایدهای نداشتم که این نوشته هام به کجا قراره برسه، اما در هر صورت ادامه دادم و الان اینجام. (کنار نویسندههای خوب و با محبتی چون شما)نوشتن توی ویرگول چیزهای زیادی بهم داد، چیزی که شاید بیشتر از همه دیده شد جایزهی مسابقه است. اما چیزی که ارزشمن ...
تغییر چه خوب و چه بد همیشه یه مقدار چالش داره. اگه مثل من کمالگرایی و اضطراب هم داشته باشین، چی بگم؟ خدا به دادتون برسه! ولی آیا راهی نیست که تغییراتِ خواسته و ناخواسته زندگی برامون راحتتر باشه؟پنج روز پیش مجبور شدیم اسباب کشی کنیم. جمع کردن وسایلم و دوباره چیدن، مشکلات خونه، بهم ریختگی و گمشدن وسا ...
_ شب یلدا چیکار میکنی بشیر؟_ با یه کسی قرار دارم._ با کی؟! چرا من خبر ندارم؟_ با زندگیم، با اونی که دلمو برده، با اونی که نورِ چشم و امیدِ قلبمه. با اون قرار دارم (خندید، از آن خندههای همراه با خجالت که قند توی دلم آب میکند.)_ ولی من مریضم، نمیخوام تو ام بخاطر من مریض بشی… اما خب… دلمم برات تنگ ...
پشت میز نشسته بودم و داشتم تایپ میکردم که یهو چشمم خورد به عنکبوتی که گوشه میز بود. قهوه ای بود و نسبتا بزرگ. با اون پاهای ترسناکش دوید وسط میز و درست جلو مانیتورم وایستاد.همیشه از عنکبوت ها میترسیدم. اولین چیزی که دستم اومد رو برداشتم، یه کتاب بود، با حرکتی نرم و آروم آماده شدم که از دست عنکبوت خلا ...