خیلی روز خوبی رو شروع کرده بودم، دختره خواستگار فقیره رو هم انتخاب کرد. هعی. ...
من خیلی به پیامبرها فکر میکنم.عزیزم محمد، کوهنورد، خوشاستایل، زندوست، گلسرسبد همهشان. نور قلبم، در صدر.ابراهیمبنظرم یک بعد طناز قویای در شخصیتش بوده. مردم میخواستند بروند بیرون شهر، درآمد که من کمی ناخوشاحوالم، شما بروید. بعد رفت سراغ بتها. خشکوخال نرفت، در تنهایی خودش، کمی هم سر به سرشان ...
داشتم درست روبروی این درخت مدیتیشن میکردم. چشمم را باز کردم و چشم درخت به من بود.هیهات که ما زیرنظریم، ما نظرکردهایم. ...
چشم و چراغ: یکی از دخترهای مشتری ثابت سانس ساعت شش استخر است. مانتو و شلوار کرپ اداری میپوشد با مقنعه پفی مشکی. فلت و بلند و لاغر است. هیچکدام از المانهای جذابیتهای اینستاپسند را ندارد. پ ...
یکی از دخترهای مشتری ثابت سانس ساعت شش استخر است. مانتو و شلوار کرپ اداری میپوشد با مقنعه پفی مشکی. فلت و بلند و لاغر است. هیچکدام از المانهای جذابیتهای اینستاپسند را ندارد. پیداست بعد از استخر مستقیم میرود سرکار. چهمیدانم کارمند دبیرخانه یا منشی رئیس. همیشه فکر میکردم این نوع یونیفرمها و مق ...
برای من حافظ چشمه است. از دل سنگ، همواره و منظم میجوشد. زلال و خوش و سبک. راحتم که مشت پرکنم و به سر و صورتم بزنم. بنوشم و صفایی کنم.اما مولانا مولانا اقیانوس است. مهابتش من را میبلعد. حجم سرور و سرخوشیاش برای سلولهای بدنم ناآشناست. شوکهکننده است. دردآور است. یعنی انسان میتواند به اینجا برسد؟ ...
به درجهای از عرفان رسیدم که میروم توی بیکری، میچرخم، تکتک نانها و شیرینیها را بررسی میکنم، عطر نان تازه و مربای آلبالو و کره را عمیق استشمام میکنم، از خلاقیت و زیبایی لذت میبرم و خیلی راحت بیرون میآیم. ...
چشم و چراغ: شب جمعهست، خدایا من شابدولعظیم میخوام، قم میخوام، مشهد میخوام، کربلا میخوام، نجف میخوام، مکه میخوام، مدینه میخوام، آسمان هفتم میخوام، عرش اعلاء میخوام، چرا که نه؟ آمین ...
دو سال پیش مصاحبه نویسندهای را گوش میکردم. بنظرم فضاش خیلی افسرده و دارک و ناامیدانه آمد. حجم سیاهی و اندوه صداش انقدر بالا بود که تاب نیاوردم و دقایقی بعد رد کردم رفت.الان دوباره به آن مصاحبه برخوردم. بنظرم نه تنها دارک و اندوهناک نبود بلکه بسیار واقعی و نرمال مینمود و تا آخرش گوش دادم.یا من هم ...
یکی نوشته از حسودی دارم میترکم که تو مشایة نیستم. آن دیگری، دائم تو بغضم. دیگری، اعصابم خورده. بایست گفت: چه خبرتونه؟ چه خبرررتونه؟این چه دینی است که برای خودتان ساختهاید، دائم در حسرت، در نارضایتی وضع موجود. مسابقه است؟بابا این دین اسمش روش است؛ اسلام. کو آن سلم؟ کو آن تسلیم؟اگر دست داد و رفتیم ...