دوشنبه روز آفرینش زمینه. دوشنبه ها یه جوریم. از نوجوونی یه جوری بودم. انگار یه نسیمی میاد، شکوفا می کنه یه چیزی رو تو درون آدم. گم شده ام، گم کرده ام، گیجم امیدواری خیلی چیز بدیه به اندازه وفاداری بد و غیر انسانیه کاش از هر دو محروم بودم. کاش حداقل فراموشکار بودم .یا مغرور ، خصوصا حالا که چموش و لج ...
بسم الله الرحمن الرحیم دوست دارم زندگی رو. دوست دارم این هیچ کسی که الان هستم رو . وجود داشتن رو نفس کشیدن رو. تماشای عاشق شدن بچه هام در چند سال آینده از الان قند تو دلم آب می کنه. دوست دارم که همه با هم سیصد کیلومتر می کوبیم بریم لامپ سوخته ی مادر رو عوض کنیم و گرفتگی سینکش رو باز کنیم. دوست دا ...
صبحی خواب دیدم توی بیمارستان قدیمی که پاتوق مامانم بود با زهره قدم می زدیم. از لای آسفالت کف محوطه گلهای زرد خاکشیر بیرون زده بود ردیف تابلوهایی که شماره کارت و شرح حال مختصری از نیازمندان غذا روش بود رو نگاه می کردیم و رد می شدیم دنبال کسی بودیم که دوست صمیمی مامانم بود و مامانم همیشه هواشو داشت. خ ...
نادر طالب زاده خیلی کاریزما داشت قبول دارین؟ هر سال اوایل اردیبهشت یادش می کنم یاد خداحافظی باهاش هشتم اردیبهشت تو خیابون بهشت یاد مسیر گفتنش یاد خلاقیتش در مسیر و از خود عبور کردنش یاد روز قدسی که روز رفتنش شد بهش میگم آقای نادر خوش به حالت این روزها رو ندیدی بهم میگه حتی اگه روزی یه قطره اشک ه ...
مامانم میگفت به دو دلیل برو دکتر یکی اینکه کنجکاوی نداری دوم اینکه بی انگیزه ای توی کارات خدا رحمتش کنه اگه میشنید یه ساعت حرف زدن با دکتر یک میلیون خرجشه خودش دست به کار تراپی میشد برام یه یادداشتی از میم مهاجر دیدم و پرسشهاش درباره نسبت میراث فرهنگی و معنوی ما با تراپی و سپس چیزهایی که هوش مصنوعی ...
تنوع طلبی و بازیگوشی چه بده. کارم به جایی رسیده بود که برای پذیرفتن یه حرف معیارم تازگیش بود. و یادم رفته بود سادگی رو یتیم مکه بی سواد بوده و آقای عالم شده. هنوزم حرفهاش به دلها می نشینه و توی کتابها نقل میشه خمینی درس خیلی خونده بود اما خیلی ساده حرف میزد. باور نکردنی ساده حرف می زد. و حرفهاش رو ...
چهل روز بیان رو بوسیدم گذاشتم لب طاقچه .پیش ازین چندین بار سعی کرده بودم یه مدت دور این میکده آفتابی نشم و هر بار یه جوری توبه شکسته بودم. اینبار عین چی به ضریحی دخیل بستم و نذر و نیاز کردم که طاقت بیارم، شماها که زیاد زیاد رهاش می کنین رمز موفقیتتون چیه؟ و امروز صبح جمعه که بالاخره اجازه داشتم بیام ...
تو خیلی جدی بودی. من سر به هوا تو به رسیدن فکر می کردی من از منظره های مسیر مدهوش بودم تو هی می نوشتی مشقاتو و هی توی خونه یا راه مدرسه خطشون میزدی و به آقا می گفتی: "ببخشید مشقامو ننوشتم" بعد دستتو دراز می کردی تا ترکه بزنه کف دستت من یه خط در میون توی راه مدرسه از روی خط خورده های تو می نوشتم و ...
خدایا شکرت. از خط زدم بیرون، اما تو نزدی. من خسته ام در حالیکه خیلی پرانرژی و شاد و برخوردار هستم، خسته ام. فکرم خسته است. نمی خوام دیگه با قدرت فکر خودم مسائلو حل کنم. میخوام تو با قدرت فکرت حل کنی برام. مگه نمی بینی پسرام دیگه خودشون نمیرن سراغ مشقاشون؟ باید من ببرمشون و بنشینم کنارشون و لقمه ک ...
میگن لحظات آخر عمر فعالیت مغز خیلی زیاد میشه و تمام خاطرات آدم مرور میشه. تو لحظات بزرگ دیگه هم این اتفاق می افته مثل مواقع خطر یا لحظه وداع با عزیزان یا اون لحظه خاص لعنتی روئیدن عشق که دیگه شیر فلکه لحظات خاص رو باز میکنه تو زندگی آدم یکی ازین زمانهای پر محتوا و خاص، برام هر سال یکی از سحرهای این ...