من فرزند عصر جدیدم. عصر جدید، خدا را با خرما همزمان می خواهد. دینش در دنیایش ضرب می شود. میوه ی خوب می خورد و بهره وری بالا ارائه می دهد. برای اینکه دهان جدیدی توی روحش باز شود و لقمه های راز را ببلعد، خودش را معطل روزه و ریاضت نمی کند. با علم پیش می رود و خدا را توی بازار صدا می زند. عارف در عصر جد ...
امروز، روز بسیار خوبی از کار درآمد. بهتر از خیلی وقتها، با مردم طلبکار و ناراحت، با برنامه نویسهای به خطا برخورد کرده، با صاحبان صنایع صحبت کردم. (آخ نه یک بار از کوره در رفتم و گوشی را قطع کردم و بعد به طرف گفتم، مشکل از گوشی بوده.) ولی باز هم به نسبت خودم در شرایط مشابه قبلی، عالی برگزار شد و نتا ...
*همیشه فکر می کردم بودن بهتر از نبودنه، بودن با معلولیت و فقر حتی، برای همین نگاهم به تولد بچه های جدید تحت هر شرایطی مثبت بود. تحت هر شرایطی؟ *گوشی دستم بود و توی صفحه اش، مادری توی چشمهایم نگاه می کرد و می گفت لطفا ما و بچه ها رو بمبارون کنین ولی اینطوری با گرسنگی زجرکششون نکنین *نمایندگی نیچه و ...
همیشه تهرانی ها را دوست داشتم. .. شاید چون خوب آب می خورن یا آب خوب می خورن. آخه تهران، سرِ چشمه است.یکی از محلهای برخوردم با روح تهرانیها توی حرم عبدالعظیم بود، زمان مشروطه که بازاریهای تهران بست نشستند. از آن روز فکر می کنم نبض تهران توی دست این حرم است. وقتی می روم آنجا، دعاهایی که تهرانیها ک ...
گاهی مثل نسیم، یک اندوه می فرستی و می روی گاهی به خواب می آیی گاهی ... اما رها نمی کنی ...
سیاه مست یک پروژه بود، یک مرام، یک آرمان یک سبک زندگی دوستش داشتم . شنگولیان طور، راه می رفت با اینکه معمولا اشکش هم دم مشکش بود. مزه خون جگر را می شناخت ولی از جام می بیشتر خوشش می آمد. دوستانی داشت هزار مرتبه نازک تر از خودش. من عاشق دوستانش شدم: چه نورهایی داشتند سبزتر از برگ درخت. جشن بی پایان ...
روح گرسنه و تشنه میشه، یکی به سفر و نظر به دریا و نورد کوه رو میاره بابت این گرسنگی و تشنگی، یکی به صحبت با دوستاش و مامانش و اینا، یکیم ممکنه مثل من بره یه کتاب از تو قفسه بکشه بیرون اوریانا فالاچی در نامه به کودکی که هرگز زاده نشد دست و پای روح بشری رو ماساژ میده، بهش آب و نشاط و فلسفه و فرنی مید ...
این که چه کاسه ای زیر نیم کاسه بود را نمی دانم، با ماشین بردندمان بالاهای تهران، توی شرکتشان مهمان وار نازمان را کشیدند، به هر خمیازه مان واکنش عاطفی نشان دادند و به ما آموزش دادند. چهار ساعت با انواع وقفه ها ی بین کلاس و کافه بردن و خود معلم ازمان پذیرایی کردن و ناهار دادن و درد دل شنیدن و....واقعا ...
عمدا در امروز مشارکت نمی کنم. امروز که یکی از روزهای خاص ملت رنج کشیده ی منه. معمولا براشون دل نمی سوزونم. اما خدایی از لحظه ای که خواستن مستقل باشن و آلت دست زورگوهای جهان نباشن، چیا که به روزشون نیومد. پارسال بعد از اون فرود سخت که گردن ابرها انداخته شد، و قبل از اینکه نشانه ها و اشاره ها، کم کم ...
مساله ای نیست ها....ولی سوالم اینه که چرا هی بعضی یادها تو ذهن آدم زنده میشن؟ چقدر علتش توی خودمه؟ چقدر ممکنه کسی که یادش سراغم میاد، در زده باشه؟ اگه اون در زده باشه خیلی حیفه که صداش رو نشنوم و جواب درست ندم.... هرچی فکر می کنم چرا دوستم که بیش از بیست و پنج ساله فوت شده دوستم که بیش از دوساله د ...