من شیرازم شهر گل و بلبل .و اردیبهشت شیراز هم معروف .اماااااااا نمیتونم برم بیرون امروز مادر نوبت دکتر دارند و فردا هم من .اینقد خواهش داداش کوچیکه کردم تا راضی شد بیاد چون مادر با اون خیلی راحته و داداش کوچیکه هم بلده چطور مادر رو آرووم کنه برای همین این منت کشی می ارزید خارج از شوخی خداییش داداش خی ...
این پست رو میزارم برای چند تا دوست مجازیم که خصوصی پیام میدن و مرتب هم وبلاگهاشون حذف می کنند و من راهی ندارم جواب بدم و بعد یه مدت یکی دوتاشون شاکی میشن که دوستشون نداشتم و بهشون محل نزاشتم. البته ممکنه توی مشغله هام یادم بره جواب هم بدم احیانا. رمز هم میزارم اسم دختر کوچیکه عمو . ...
امشب پیش،مادرم ،وقتی اومدم خیلی پژمرده بود اما الان که خوابید بسیار سرحال تر بود . هفته پیش بالاخره ماشینمون اومد و به همین مناسبت یه شام ساده تدارک دیدیم که البته همسر رفت چهار تا مرغ گرفت و من و آبجی بزرگه خورش مرغ جنوبی بسیار خوشمزه ای پختیم با نون گرم و سبزی تازه و دورهمی خوردیم و ظرفها رو هم آب ...
جواب ام ارای مادر رو برای پزشک متخصص آشنا فرستادیم و گفتند مقداری مغز کوچک شده و باید سریع ویزیت بشه باید این هفته برنامه رو بریزم و خودمم که نوبتم رو انداختم هفته آینده بخاطر دخترک بهاری مون. این روزها چند بار با هم خانوادگی رفتیم بیرون تا دختر اردیبهشتی لباسی برای تولدش انتخاب کند شهر ما کوچک است ...
روز جمعه که میخواستم برم خونه بابا پیش مامانم مسواک رو گذاشتم که با خودم ببرم اما هر چی گشتم پیداش نمیکردم یعنی توی چند دقیقه یادم رفت کجا گذاشتمش بعد داشت دیر میشد بی خیالش شدم ده دقیقه دیرتر رسیدم زن داداش کوچیکه که بنده خدا هنوز یک هفته از بیماریش نگذشته بود ولی حاضر نشده بود شیفتش،رو جایگزین کنه ...
هوا گرم هست اما قابل تحمل .من پیش مادرم و اون با اصرار اومده درب حیاط نشسته. من هم اومدم کنارش نشستم از نظر عرف این محله خوب خیلی مطلوب نیست اما برای دل بیقرار مادر قراری هست و من هم طبق معمول مادرم مهمتره از حرف بقیه. توی چند روزی که نبودیم چون یهو سه تامون نبودیم و یکی از زن داداشا هم که مشکل براش ...
اولا ببخشید پست قبل بدون ویرایش منتشر شد که یه عالمه مشکل نگارشی و املایی داشت حوصله ام نشد چک کنم. چند تا نکته توی این سفر پررنگ بود: وجود همسفرای جوون وشوخ سختی راه رو آسون میکرد و توی تموم لحظات تقریبا سخت تاخیر و نامناسب بودن اتوبوس یه راهی برای سخت نگذشتن بود و این عالی بود. واسه اولین بار که ...
سلام دوستان من چند روزه برگشتم اما خیلی خسته بودم بدون اغراق واسه همه دعا کردم تا یار چه خواهد و میلش به که باشد هر چند من نالایق تر از این هستم که دعاگو باشم اما از ته دلم برای همه دعا کردم . اومدم از سفر بنویسم که همین حالا هم کلیش از یادم رفته. یادتونه توی یه پست در مورد یه تصمیم نوشتم همین سفر ر ...
دربارگاه مولای موحدین امیرالمؤمنین نایب الزیاره دوستانم برای همه آرزوی شادی وسلامت برکت و عاقبتی خوش می طلبم .اگر کامنتها رو دیر جواب دادم عذر میخوام. ...
امشب پیش،مامانم آبجی کوچیکه رفته شیراز و من جام رو باهاش عوض کردم.صبح نمیدونستم چی بپزم به همسر گفتم سالاد الویه بگیر .خودمم رفتم سراغ درست کردن حلوا خرمایی و یه بسته خرما بود برا ماه رمضون که دست نخورده بود و چون من اگه شروع کنم به خوردن خرما با ماست خنک (توی جنوب مرسومه) یا ارده دیگه باید بخورم وا ...