میدونی دستاورد این بحث های چند روزم چی بود؟ راست میگن از دل سیاهی هام روشنی هست.. دستاورد این بود که تمام تلاشم رو میکنم هیچوقت عزت آدما اختیار و کرامت نفس آدما رو زیر سوال نبرم... هیچوقت کسی رو سرزنش نکنم..هیچوقت نگاه بالا به پایین نداشته باشم چون خیلی درد داشت خیلی درد داشت. نمیخوام این درد از سم ...
بیشتر از اینکه زن ها پیچیده باشن مردها پیچیده ان همسرم میگه وقتی بم میگی چشم هرچیتومیگی عین یک مورفین میمونه از اینکه رئیس تو و خونه ام احساس آرامش میکنم حس قدرت. تو کلمات و صحبتات زیاد ازکلمه ی چشم استفاده کن.. + میدونم تا حد زیادیش ذاتیه اما چه ذات مسخره و الکی!!!!!! تو کلاس مشاوره خانواده که ...
دیشب تا دیر وقت فکرم مشغول همسر بود و خواب به چشمم نیومده.. ناراحتی آمیخته با عذاب وجدان ...عذاب وجدانی که همسر بعد یک ماه اومده خونه و من مرخصی رو خراب کردم وقتی آدم ها باهم توافق نمیکنند باهم باید چیکار کنند؟ با یک نفر تو رابطه کوتاه بیاد نه؟ تا زندگی جریان پیدا کنه.. احتمالا همسر فکر میکنه کوتاه ...
امروز یک بحثی با همسر داشتیم که این نتیجه رسیدیم که هیچوقت نمیتونیم حلش کنیم چرا؟ چون من یک درصد فکر نمیکنم اشتباه کردم همسر هم فکر نمیکنه اشتباه کرده حالا بحث چی بود؟ بحث سر ابن بود که بهش گفتم بهم بگو تصمیمات رو مثلا چند روز میریم مهمونی کجا میریم... همسر چی میگه؟ میگه اگر من مرد خونه ام هرچی من ...
امروز که با همسر یک مشاجره کوچیک داشتیم وسط بحث بخودم اومدم دیدم راه قدیمی رو پیش میبرم و پل میزنم به گذشته با ته زمینه ی سرزنش سریع خودمو جمع و جور کردم و سکوت کردم.. همسر صحبتش حق نبود اما تو اون وضعیت چون هیجان زده بودم.. نمیتونستم درست صحبت کنم! نمیتونستم حتی درست فکر کنم! پس سکوت رو ترجیح دادم. ...
ی روز معمولی دیگه.. ...
بعد از یک روز پر از چالش های مادرانگی و سعی در بهترین خودت بودن چی میچسبه؟ نوشتن بعدا نوشت: دیشب بچه ی برادر شوهرم زنگ زد بم که زن عمو پس کی میای خسته شدم انقد منتظر موندم برگردید. آخ که چقد دوستش دارم پسر خودمه...به همسر میگم فک نکنی فقط برادر زاده خودتن و فقط مال خودتن. حساب این دوتا بچه از همه جد ...
این آخرین باریه که تو مسجد محلمون با بچه میرم. یه تعداد همسایه ها که هی نظر میدادن فاطمه اینکار کن اینکار کن اینا برام قابل درک چون اکثر همسایه های مامانم اینا مادر بزرگ پدربزرگن و کلا ذاتن مامان بزرگ بابا بزرگا نظر میدن یه تعداد دیگه ام مثل آدم فضایی ها نگاه میکردن بم انگار عجیب باشه من بچه دارم ای ...
نمیدونم اسمش عزت نفس بالاس یا خودشیفتگی اما با خودم خیلی حال میکنم اگر این نقاط ضعفمم که میدونم تا آخرین نفس باید براشون تلاش کنم کم کم برطرف کنم و مستمر و پایدار براشون تلاشکنم اون پیرزن تخریب گر درونم که درون اون لایه های تاریک درونم قایم شده لال میشه و گورش رو گم میکنه میره ...
دوتا زندگی برای خودم پیش بینی کردم یا عادت های اشتباه الانم رو اصلاح نمیکنم و خیلی عادی معمولی زندگی ادامه میدم و عواقب تغدیه نامناسب هدر دادن وقت وهر چیزی که گفتنی نیست رو بجون میخرم بعدم بعنوان یه ادم با روح خاکستری مایل به سیاه از دنیا میرم بعد فرشته ها به سمت درخت زقوم راهنماییممیکنند یا هم بر ...