سلام؛ راستی راستی به بعضی ها حسودیم میشود؛ بخاطر بی خیالیشان بخاطر آسوده بودنشان ... به آنهایی حسادت میکنم که حتی در برابر سخت ترین و ترسناکترین اتفاق ها آرامش خودشان را حفظ میکنند و بهترین عملکرد را دارند ...من هیچ وقت اینطوری نبودم ؛همیشه تا یادم می آید سر هرچیزی چنان حال بد و استرسی به جانم می ...
شش ماه از ۲۷ سالگی ام گذشته؛ فکر میکنم ۶ ماه پیش رو با سرعت خیلی بیشتری بگذرد و وقتی چشم باز کنم و به خودم بیایم بی هوا به ۲۸ سالگی رسیده باشم ... راستی هنوز هم دریا نرفته ام ؛ اصلا هیچ تصوری درموردش ندارم .. تا حالا هیچ وقت شمال نرفته ام ؛ بوی جنگل را حس نکرده ام ؛ توی غروب به تماشای موج دریا نرفته ...
دوست من اگه یه روز اتفاقی گذرت به اینجا افتاد و این نوشته ها رو خوندی میشه بهم در مورد خودت بگی ؟ به نظرت اگه یه روز اتفاقی تو چهرت بیفته که نتونی فورا درستش کنی و مجبور باشی باهاش مدتی زندگي کنی مثلا :صورتت پر از زخم های مشخص بشه یا پر از جوش و جای جوش باشه یا مثلا یه ویژگی دیگه که دوسش نداری بیاد ...
سلام از شنبه؛ از روز اول هفته . من هم مثل همه ی ایام هفته ام بیکارم ؛ صبح بدون برنامه بیدار میشوم ؛بی هدف چند لقمه صبحانه به زور قورت میدهم؛ بی حوصله تر از همیشه چند تا از کارهای تمیزکاری خانه که وظیفه ی من است را انجام میدهم؛ کمی توی گوشی می پلکم بی صبرانه دلم میخواهد بفهمم همه ی همکلاسی هایم هم ...
غریبه ی بی رحم سلام ؛ دقیقا ۴ سال پیش تو را دیدم و درست وقتی پر از احساس دوست داشتن تو بودم مرا رها کردی و رفتی ... بسیار خب گله ای نیست ؛ من گریه هایم را کرده ام، نامه های زیادی برایت نوشته ام که هرگز به دستت نرسیده ،گاهی پیش خدا از دلتنگی ام برایت گفته ام و چند باری تو را با همسرت دست در دست بی آن ...
سلام؛ ما دیگر خسته شده ایم؛ این زندگی تکراری دیگر حالمان را بهم میزند؛ ما انگار دنبال شر میگردیم !🤣 از توی خانه چمبره زدنت بیزاریم؛ منتظریم هرچه زودتر بیرون بروی تا دست به کار شویم و با ایجاد ولوله های بیجا توی دلت آن اندک پول وامانده ی ته کارتت را هم خرج زرق و برق ویترین مغازه ها کنیم ؛ منتظریم بیر ...
سلام ؛ آتوسا. باز دوباره اوضاع داره خراب میشه ؛ اینو حس کردی ؟! ...
من دل ندارم ؛ باشه؟! سخته ؛ میدونم . اما اینهمه سال دووم آوردی و گذروندی ؛ بالخره، با هرچی: با خجالت ؛با گوشه گیری ؛ با سر پایین انداختن و سرخ و مضطرب شدن، با دوری از آدما، با نداشتن ارتباط با آدما، با بی حوصلگی ...خب... پس بقیشم میتونی دووم بیاری؟ نه؟! من فکر میکنم آدما از گِل اند ولی تو از سنگی ؛ ...
عزیزم ؛ عزیز دوست داشتنی ام ... کاش تو آنقدر مهربان نبودی کاش منآنقدر دوستت نداشتم کاش چشم های تو هزاران قصه برای گفتن نداشت؛ کاش لبخند تو پر از زندگی و امید نبود ؛ کاش من اینقدر دلباخته ات نبودم کاش من تویی را که هیچ وقت قرار نبود لحظه ای در سرنوشتم داشته باشمت هرگز ندیده بودم 😮💨 ...
سلام ... آتوسا می نویسد ؛ می نویسد که این بار همه چیز برایش فرق کرده ، حالا من قدر همه چیز را میدانم؛ چون جنگ را پشت سر گذاشته ام ؛ جنگ را گذرانده ام و چنگال مرگرا در کمین ، پشت پنجره ی اتاقم دیده ام ؛ توی انفجارهای وحشتناک ، توی ویرانه ی خانه ها ، ماشین ها، توی تن زخمی ادم های بیگناه و قلب های پر ...