گاهی بیآنکه بفهمی چرا، دلت میگیرد؛ درست وسط هوای خنک شمال، وقتی برگها آرام سقوط میکنند، کلاغان میخوانند و باد بوی دوری را با خودش میآورد . پاییز که میرسد، دل آدم کمی خیستر میشود؛ انگار چیزی در عمق جان، از دست رفته باشد و هنوز اسمش را ندانی . همین بیدلیلی، همین مبهمی، زیباییِ غمِ پاییز است؛ ...
دیروز وقتی داشتم میرفتم که برسم به کلاس تنبورم ، یهو بارون گرفت و من ذوق مررررگ ترین انسان روی زمین شدم .. زیر اولین بارون کرج داشت قند توی دلم آب میشد .. ولی متاسفانه خیلی زود قطع شد :/ امیدوارم باز هم بباره .. دلم یه بارون تند و بی وقفه می خواد . بعد از کلاس میلاد منو تا خونه رسوند چون هوا خیلی خن ...
۶۲ سال پیش، ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ در آن سخنرانی معروف که پس از آن بازداشت شد، زمانی که رژیم اسرائیل تازه تاسیس بود و فقط ۱۵ سال از عمر نحس رژیم صهیونیستی میگذشت در یک فراز سخنرانی گفت: «اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد!» چه چیزی آن سالها میدید! چه شناختی از نظام بین…Continue reading پدیدهای ب ...
نادر روی نیمکت پارک نشسته بود، باد سوزناکی با گونه هایش برخورد کرد و به درخت بزرگ مقابل که تقریبا کل فضای رو به رو را اشغال کرده بود زل زد ، آفتاب داشت غروب میکرد و آسمان رنگ نارنجی و آبی پر رنگی داشت(مردی آمد وکنار نادر نشست ) _ عجب هوای مسخره ایست، آدم بدجور دلش میگیرید ، آقاجان شما هم اینطور فکر ...
زمانی که #سریال «نردبام آسمان» پخش میشد دبیرستانی بودم. همون زمان هم خیلی دیده نشد ولی من پای ثابتش بودم و دوستش داشتم؛ هرچند ایرادات زیادی (خصوصاً دیالوگها) داشت ولی اثر ارزشمندی بود.این چند وقتی که «آیفیلم۲» نشون میداد مجدد دیدم و برای بار چندهزارم درود فرستادم به روان غیاثالدین جمشید کاشانیِ ...
جایی در نزدیکی آتشکده - که فقط چهار ستونش باقی مانده بود - بابا گفت دستگاهش را از کولهپشتیام در بیاورم. باورم نمیشد که با خودم دستگاه گنجیاب آورده بودم توی تخت سلیمان! تا آمدم زیپ کوله را باز کنم هومن هشدار داد که نه. بعد ابرو بالا انداخت و دیوار روبرو را نشان داد. دوربین مدار بسته! بعد آرام گفت ...
حالا نه صد در صد ولی هفتاد درصد با حضرت سعدی موافقم که از روی ظاهر آدم ها می شود چیزهایی در مورد باطنشان فهمید.مثلا اگر بخواهم خودم را مثال بزنم در یک موقعیت که کسی برای اولین بار و بدون هیچ شناختی من را ببیند،قطعا هر فکری در مورد من می تواند بکند غیر از اینکه بسیجی باشم.بعد امروز از حراست به من زنگ ...
از کار تماموقت استعفا دادم تا بتوانم روی پروژههای نوشتنی و پژوهشیام تمرکز کنم. روی دستم یک کتابِ ناتمام است و پژوهشهایی که قرار نیست جهانِ علم را تکان بدهند، اما به سرانجام رسیدن آنها، من را خوشحال خواهد کرد؛ و چه چیز مهمتر از خوشحالی توی این دنیا، آن هم از نوعِ علمیاش؟یک برنامهٔ یکماهه برای ...
برای دوستم همین الان تعریف کردم که آقای ح پیام دادن و بینمون چی گذشته. گفت که چقدر جدی شدی سوسن. من جدی نیستم : (( یعنی جدیم ولی احساسی. آه ...
۱.آیا دوستی داری که با او بتوانی در سکوتی دلچسب، موزهها را تماشا کنی؟۲.در تماشایِ اشیایِ موزه، مشتاق آنهایی هستم که در کنجاند. گوشه و کنار. فضای زیادی اِشغال نکردهاند و دور از چشماند. همانهایی که روی دیوارهای فرعی نصب شدهاند یا در راهروها و دالانهایی جا خوش کردهاند که بازدیدکنندههای کمحو ...