شهریورهای کودکیم که می‌فرستادندم رشت، وقت شالی پزان که هوا خفه و ساکن بود، خواب اجباری بعد از ناهار که تمام میشد و پدربزرگم لخ لخ کنان و آرام، چیزی زمزمه میکرد و کمربند می‌بست و می‌رفت مغازه (و تمام آن سالها یک بار نشد این مرد بدون کمربند چرمی و ادوکلن از در خانه بیرون برود)، گوشه چادر سفید با گل‌ها ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

محسن ظهرابی - جُستارهای کوتاه: به میم میگم گذشته فقط به یاد آوردن نیست، یکی از سفرهایی که به گذشته می‌کنم موقع روانکاویه. یه جور برگشت به گذشته و دوباره فکر کردن به چیزی که رخ داده و تغییر د ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Video is too big ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

این روزها بسیار به این نوشتهٔ الهام فکر می‌کنم: الهام صالحی، پژوهشگر و فعال اجتماعی که ۲۶ روز از دستگیری و بازداشتش می‌گذرد.آدمِ خصوصی‌شده: من و خانواده‌ام، من و بچه‌ام، من و فقط من، نمی‌تواند آدمی سعادتمند باشد. آدمی که سعادت را تنها در خود و حلقهٔ محاصره‌شدهٔ خودش جست‌وجو می‌کند، بی‌شک، زمانه و تر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از آنجایی که آدم در دوره امتحانات به انجام هر کاری مشتاق و علاقه‌مند می‌شود جز درس‌خواندن، آمدم در سکوتِ خانه که حالا شبیه کتابخانه شده و جز صدای ورق‌زدن کتاب و جزوه‌های ما، صدای دیگری از آن به گوش نمی‌رسد، این را بنویسم و بروم پی سروکله‌زدن با لمعات جناب عراقی:اگر دوست دارید یک سریال سروشکل‌دار با ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جلیل زندی و عباس بابایی در یک قابپایگاه هشتم شکاری اصفهانخلبانان جنگنده اف-۱۴ایستاده از چپ: اسدالله عادلی - جلیل زندی - غلامحسین هاشم‌پور - عباس بابایی - ایرج سیروس - محمد رستم پورنشسته از چپ: سعید صدیقیان - احمد مرادی طالمی - غلامرضا نظام‌آبادی#پادکست@radiotragedy ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

به تو که فکر می‌کنم، با اجازه آقای براهنی، مطلع شعرش را عوض می‌کنم و این‌طور برایت می‌خوانم:معشوقِ جان، به خون آغشته منی!می‌گویم خون و هر وقت که به تو فکر می‌کنم، نمی‌توانم خون را از حافظه‌ام پاک کنم که به نامِ تو سنجاق شده است. حلال‌ترین و محترم‌ترین خون، همان خونی است که برای تو و در راهِ تو ریخته ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بعد از جنبش مهسا، وقتی همه جا دعوا بود، یادم مانده دختر جوانی یک نظری نوشته بود و مردی برای این نظر فحش نوشته بود که تو که اگر مادرت فلان نبود بسار. دختر خیلی ساده جواب داده بود: ولی مادر من سالهاست در این دنیا نیست.مرد یک پاراگراف عذرخواهی نوشته بود، پاراگرافی که علیرغم تلاشش، هیچ کمکی به پاکسازی ف ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یکم: صبح که پتوی مسافرتی را از توی کیسه پارچه‌ای بیرون کشیدم تا از خودم جلوی باد بی‌امان کولر -آن هم توی این سرماخوردگی که معلوم نیست قرار است کِی تمام شود- محافظت کنم، دلم برای خودم سوخت. از وقتی یادم می‌آید، دمای شرکت هیچ‌وقت مناسبِ من و همین تعدادِ کمِ همکارهای خانم نبوده است. دما همیشه متناسب با ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

In MajeraPallett🗣 پالت🎧 موزیک‌های مشابه تو اپلیکیشن‌ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید