اولین باری که آمدم مطب دکتر ب ده یازده سالم بود. تو بدوبدو با برادرم خوردم زمین. دندان جلوم شکست و باید کامپوزیتش میکردم. مطب فعلی هم نیامدم. دکتر ب جوان بود و توی درمانگاهی دولتی کار میکرد. جوان خوشتیپی بود که عطر خیلی خوبی میزد. کار دندانم که تمام شد و آمدم خانه رد عطرش روی لباسم مانده بود. ده ...
آدم مگر چند تا فیلم میبیند که زندگیش را به قبل از دیدن فیلم و بعد از دیدن فیلم تقسیم کند؟ از آنهایی که بعدِ دیدنش آدم دیگری شوی یا حداقل تلاش کنی آدم دیگری شوی. از آنها که بعدِ دیدنش خودت را از نو کشف کنی و بشناسی. از انگشتهای یک دست کمتر. Perfect Days برای من اینطوری بود. هیچ فیلمی اینجور بهم ...
این زنهایی که همیشه یه تیکه النگدولنگ دستشونه، یه جور دیگهای قشنگاند. یه چیز جوندار و عمری که باز کردن و بستن نخواد. باهاش بخوابی، بلند شی، بری حمام، خراب نشه. برای جلوی مهمون و مردم نیست، برای دل خودته. یه دونه النگوی نازک مثلاً یا دستبند جمعوجور.بعد این زنه داره با یه نکبتی بچه میخوابونه، ...
دختر میگوید «شوما چه سِتین.»و اشاره میکند به رنگ کاور گوشی و لپتاپ که یکجور آبیاند و رنگ انگشتر و النگوهام که فیروزهایاند.میگویم «ممنون که متوجه شدین.»بعدش لبخند دو طرف است و مقدار معتنابهی قلب نامرئی که در جهان اطرافمان پخش میشود. خوشحال کردن دیگری با حداقل امکانات موجود. @horuf ...