این مشغولیت های من و شرایط سخت کاری همسر، یه اتفاقاتی رو داره رقم میزنه که بعید میدونم در خیلی از خانواده ها حتی یکبار هم تجربه بشه. مثلا دقیقا نیمه شبِ سه شنبه ساعت 12 شب، فهمیدم که جلسه ای که دانشگاه دارم، ساعت چهار بعد از ظهر نیست! بلکه ساعت ده صبح هست. تازه محتوای جلسه رو هم من باید آماده می کر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام. چند وقته یه سری شایعات می‌شنوم درباره احتمال فروخته شدن بیان و میهن‌بلاگیزه شدنش. من بیان رو دوست دارم و اگه باقی بمونه به دلایل نوستالژیک اولین و آخرین جایی که توش می‌نویسم اینجاست، ولی اگه زبونم لال براش اتفاقی افتاد صرفا جهت اطمینان، اگر هنوز علاقه به خوندن من داشتید می‌تونید من رو توی ویرگ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بیشتر از چهل سال از عمر انقلاب اسلامی گذشته و به همین تعداد جشنواره فیلم فجر هم برگزار شده. با این همه، دریغ از فیلم ساده ای که توضیح دهد چرا مردم در دهه پنجاه به خیابان ها ریختند و نظام سه هزارساله شاهنشاهی را برچیدند! شما چنین فیلمی سراغ دارید؟ اصلاً چرا انقلاب شد؟ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

پرسیدم: به "زخم چشم" اعتقاد داری؟ جواب داد: نه! ما آدم ها، خیلی دوست داریم اتفاقات تحت کنترل ما باشد و اگر خودمان نتوانستیم، یک عامل بیرونی پیدا میکنیم که اتفاقات را به آن چیز نسبت بدهیم. اینگونه ذهنمان آرام می شود که حداقل نظمی بر جهان حاکم است.  ادامه داد: جهان اهمیت نمیدهد که ما چه کسی هستیم. ما ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام  و بله من یهو ساعت ۴ صبح به سرم زده بیام بنویسم اول اینکه یه هفته ایه ذوق دارم چون دست قشنگه رو به افتخار این بازیکن بزنید که بالاخره طرحش تموم شد خداروشکر خداروشکر خداروشکر محیط کار واقعا ادمو بزرگ میکنه چه nicu که بودم و همکارای نایس و مریضای گوگولی داشتم و چه بخش سگ اعصاب عفونی تو این دو سال ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از وقتی این مطلب رو خوندم، ذهنم خیلی درگیر شده. روز اول، چقدر گریه کردم باهاش. تصوراتم در مورد بهشت رو کلا تغییر داد. چرا؟  قبلا هم در مورد این خوابم نوشتم... این خواب رو سال های اول ازدواجمون، یه بار که من و مصطفی با هم قهر کرده بودیم، دیدم. خواب دیدم که در یکی از اتاقهای یکی از قصرهای بهشتمون هست ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ساعت سه و نیم بامداد بود. کمی بالاتر از مادر و خواهر، رضا رو به سقف دراز کشیده بود و داشت خواب بدی می دیدید. احساس می کرد که موجودی نامرئی روی گلویش نشسته است. از خواب پرید. سه بار نفس عمیق کشید. رو به رویش مادر و خواهرش به آرامی خوابیده بودند و نور ماه کاملتری از همیشه از کنار پرده رد شده و روی قال ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یک هفته تا دانشگاه. کش میاد. از جواب دادن به سوالات مردم راجع بهش خسته شدم ولی دختر مودب goody two shoes درونم نمی ذاره بهشون اینو بگم. اوضاع خیلی بهتر از چیزیه که ده بهمن پارسال فکر می کردم باشه. فکر کنم ده بهمن پارسال زیادی غرق تست و درس بودم که اصلا بتونم فکر کنم که سال بعد اینموقع کجام. ده بهمن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

حدود بیست روز تا کنکور ارشد مانده و من خسته‌تر از قبلم، خسته‌تر از همیشه. بیستم ماه قبل امتحانات ترم‌مان تمام شد و از شنبه‌ی بعد ترم جدیدمان -ترم هفت و ترم آخر من- آغاز می‌شود. دی‌ماه درگیر امتحانات ترم بودم و قبل‌ترش هم درگیر کلاس‌های ترم و امتحانات میان‌ترم، این‌ها یعنی خیلی فرصت برای کنکور خواندن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید