سالی که گذشت، بی‌ آنکه بایستد یا درنگی کند، از من عبور کرد. چونان رودی که به دریا می‌شتابد، بی‌اعتنا به سنگ‌هایی که در مسیرش خوابیده‌اند! من اما ایستادم، در میانه‌ی این گذرِ بی‌امان... و به رد پای روزهایی خیره شدم که آمدند، گذشتند و در هیاهوی زمان محو شدند. چند ماهی است که ننوشتن، سکوت را در جانم تن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یه روز توی یه ظهر شلوغ، وسط کارای روزمره، همون لحظه‌ای که فکر می‌کنی زندگی روی ریل افتاده، یه چیزی یهو می‌زنه زیر پات. شاید یه حرف از طرف یه آدم غریبه، یه سکوت عجیب وسط یه مکالمه، یا حتی نگاهت به ساعت که داره دیر می‌شه و قراره یه قرار رو از دست بدی اما همچنان کیش و مات سر جاتی و تکون نمی‌خوری... فرق ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چهار سال و اندی پیش، وقتی اینجا رو ترک کردم، فکر می‌کردم که حداقل به بعضی از رازهای خودم پی بردم و کشفشون کردم. اما حالا بعد این مدت، متوجه شدم که هنوز خیلی چیزها درباره خودم نمی‌دونم. انگار یه کسی توی من هست که همیشه یک قدم جلوتر از منه و هیچ‌وقت کاملاً نمی‌شه بهش رسید. این چهار سال پر بود از کشف‌ه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

"بدبختانه ساعت درس فرا می‌رسد. آه! چه تغییرات بدی در کودک ایجاد می‌شود. فوراً چشمش تار می‌شود، نشاط او از بین می‌رود. ای شادی خداحافظ، ای بازی‌های قشنگ خداحافظ. یک معلم موقر و زمخت می‌آید دست او را می‌گیرد و سرکلاس درس می‌نشاند. به کتاب‌هایش نگاه کنید. چه ابزار حزن‌آوری هستند برای این سن! طفلک به نا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دعوت شده توسط جنابِ رفیق نیمه راه (: 1. چی شد که به دنیای وبلاگ ها اومدی؟! اولین باری که اسم وبلاگ به گوشم خورد اول دبیرستان بودم. بعد از صف صبحگاهی، دوستم بهم گفت "میای تو مسابقه ی وبلاگ نویسی شرکت کنیم؟" گفتم "وبلاگ چیه دیگه؟" (در این حد پرت بودم از این قضیه :دی ... حالا که صحبت از پرت بودن من شده ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چشمام رو که باز کردم دیدم تو یه مکانیَم شبیهِ بیمارستان! هیچ کس نبود... آروم آروم بلند شدم از روی تخت و راه افتادم سمت راهرو... جداً هیچ کس نبود! ولی چرا؟ چه اتفاقی افتاده بود؟ من این‌جا چی‌کار می‌کردم؟ ادامه مطلب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

به نام حبیبِ محبوب هر چیزی با کیفیتش خوب است؛ کیفیت هم برمی گردد به ذات و بن! بنیه که خوب باشد، دیگر چه فرقی می کند مابقی جوانب چه دخل و تصرفی دارند؟! عشق هم مستثنی نیست، باید مرغوب باشد! زیر و زِبَرِ زندگی را که شخم بزنی، می فهمی که دانه ی عشق غالباً یک بار جوانه می زند و به سبب همین، این که این جو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ای کاش یه برنامه مثل گودریدز بود به اسم گودواچز؛ برای فیلم ها. از همین رو، لیست فیلم هایی رو که فعلاً یادم اومده دیدم، نوشتم... می خوام ببینم لحظه هام رو تا حالا تو چند تا دنیای دیگه زندگی کردم (: میتونید پیشنهادات فیلمتون رو هم برام بنویسید ^^ ادامه مطلب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

"در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش" دیشب به جهانِ هستی وارد شدم. "دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش" هر کسی یا مشغولِ خودش بود یا گهگاهی هم می‌خواست خبری از اسرار بگیره! "ناگه یک کوزه برآورد خروش" ناگهان یکی به خودش اومد و هُشیار شد: "کو کوزه‌خر و کوزه‌گر و کوزه‌فروش!" که کجاست اونی که من رو شکل داده و اونی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چه خوبه که هنوز دوستانی هستند که وقتی به یادشونم، اون‌ها هم به یادم هستند... ممنونم از پری نازنین که من رو به این بازی وبلاگی دعوت کرد و ممنونم از آقاگل که این بازی رو بنیان نهاد تا چنین بدانم که در یادها مانده‌ام ((: و خب من این نامه رو قبلاً نوشته بودم که در وبلاگ آقای نئوتد منتشر شده بود اما در و ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید