کانگ هه سان ، پسر یه مامورمخفی اطلاعاته ، پدرش 22 ساله که بعد از رفتن به یه ماموریت ناپدید شده . کانگ هه سان رو یکی از همکارای باباش بزرگش کرده ، اون تو دبیرستان مورد ازار و اذیت بچه قلدرا قرار میگیره و دیگه طاقت نمیاره و اونم جوابشونو میده کتک مفصلی بهشون میزنه و همشون اش و لاش میشن ، قیمش که الان ...
دیروز صبح که تهران بودم، یه قرار ملاقات مهم داشتم، با یه آقایی با ۱۵۰ سانت قد و کت و شلواری که سه سایز، یا حتی پنج سایز براش بزرگتر بود و قبلا هم بارها دیدمش و متاسفانه هر بار باید یه لبخند گشاد روی لبم باشه و وانمود کنم از دیدارش خوشحالم... یه بخش از مکالماتمون: -قهوه اتون رو میل بفرمایید خانم صوفی ...
خیلی اصرار داشت پیامهاش رو پاک کنم! دلیل این اصرار را نمیفهمیدم. ازش که میپرسیدم چرا باید پاک کنم میگفت چون ممکنه چشمت دوباره به پیامها بیافته و یادآوری بشه که خوب نیست! درست میگفت پیامهایی که ما به هم داده بودیم و دعواهایی که کرده بودیم یه بخشی از تاریخ بود! اگر این تاریخ یادآوری میشد میت ...
عید فطر مبارک...❤️ طاعات و عبادات دوستان عزیزی که روزه گرفتن قبول... ❤️ لطفن من رو هم دعا کنید... ❤️ ...
تو بازار ماهی فروشا رشت داشتم داشتم راه میرفتم گفت و گو یک فروشنده و مشتری توجهام رو جلب کرد! مشتری دنبال گرفتن تخفیف بود و تا تونست قیمت رو چلوند اما خب آخرش فروشنده گفت به جان بچهام نمیتونم ۹۰۰ بدم و ۹۵۰ کارت کشید! مشتری گفت چرا ۹۰۰ نکشیدی؟! گفت والله این همون ۵۰ تومن برای من سود داشت... مشتری ...
یه فوبیایی هم وجود داره، به نام فوبیای جا موندن از پرواز و البته خودم این فوبیا رو کشف کردم ... مثلا پنج ساعت دیگه تا پروازت مونده، اما تو میری می شینی تو فرودگاه و مثل جغد به تابلوها خیره میشی... چون میترسی جا بمونی... لامصب خوب جا بمونی، توی بیابون که گیر نکردی... این ۵ ساعت رو میتونستی توی تجری ...
...
۱-اگر ازم بپرسن کجای تهران رو بیشتر دوست داری، قطعن تا ابد دربند زیبا و بعد تجریش زیبا ...❤️ ۲-اولین بار که رفتم رستوران ... توی دربند، گُلونی(روسری مخصوص لُرها و کُردها) سرم بود، آقا سعید (توی رستوران کار میکنه) ، با لبخند اومد جلو و سلام و احوالپرسی و یه تخت توی طبقه بالا بهم نشون داد، قلیون و سین ...
وقتایی که ناراحتم فقط دوست دارم بخوابم مهم نیست حتی اگه یه ذره هم خسته نباشم ...
صبح علی رغم بیخوابی شب قبل، خوش اخلاق و عالی بودم.اما رفته رفته هوا گرم تر شد، چهارده پونزده ساعت تو راه بودیم (با توقف های زیاد) و بچه خسته و کلافه شده بود، دو ساعت تو ترافیک موندیم، پارکینگ پیدا نمیشد.ژولیده و خسته و کثیف.این شد که مُودم به شدت اومد پایین.دو رسیدیم محل اسکان و نوبتی دوش گرفتیم.کلی ...