سلام . ظاهرا یک طرحی در مجلس داره پیگیری میشه برای سر و سامان دادن به وضعیت افاغنه در ایران . منم به همین بهانه می خواستم خواسته هام رو بیان کنم . فکر می کنم اکثریت مردم شهرهایی که افاغنه در آن شهر ها حضور دارند ، کم و بیش همین خواسته ها رو دارند : 1- بعد از تصویب قانون ، سه ماه به افغان های غیر مج ...
سکانس های آخری اپیزود آخرین مسئله رو یادتونه؟ یه تخته سیاه که روی اون یه سری آدمک نقاشی شده بود. و این جاست شرلوک و جان که با ماجرای مردان رقصان (Dancing Men)مواجهه میشن و از قضا این ماجرا از پرونده هاییه که شرلوک نمی تونه جون موکلشو نجات بده. بله! شرلوک هم گاهی شکست میخوره و شکست اصلا چیز بدی ن ...
زهرا جان خوشحالم که در این عمر کوتاهت نشانه رحمت خدا بر من بودی ...
ساعت از 11 شب گذشته... مکالمه ذهنی که با خودم دارم: J : خب بگو ببینم فکر میکردی آخر و عاقبتت به این جا بکشه؟ - به کجا، جان؟ ادامه مطلب ...
از دومین ماهی که اومدیم سر خونه زندگی خودمون، سلام! تجربه ام از این دو ماه رو مینویسم ... اولین چالشمون، همون روز اول خودش رو نشون داد. مشکل بزرگ «خواب». شب، خسته از چیدمان وسایل و کارهای بیشمار خونه که نمیدونستم کدوم رو باید اول انجام بدیم، بیهوش شدم. صبح بیدار شدم و دیدم یار چشماش رو به زور باز م ...
واقعا مدیریت کادر، خیلی سخته! ...
~هوالنور مدت زیادی میشه اینجا پست نذاشتم. دلم تنگ شده بود برای نوشتن. در اولین قدم برای بازگشت، کیبورد کامپیوترم رو تمیز کردم و برچسب جدید براش گرفتم. الان هم یهویی شد اومدنم. توی اینیستاگرام یه کلیپ دیدم که خیلی جالب بود برام. درباره ورودی های ذهنی بود. اینکه به مرور حفره مغزت دچار آلودگی میشه و خ ...
شاید با کمی نوشتن ذهنم اروم بشه. پیپر ریویوی سرطان رو، استادم بدون اینکه من بهش بگم یا ناله کنم، دید چقدر اون چیزی که برنامه ریزی کرده سنگینه؛ بنابراین کمش کردیم به فقط سرطان های بافتی. کمی خیالم جمع شد بابتش. پروژه م رو خودم برنامه ریختم که تست هاش رو تا دو هفته دیگه تموم کنم. ماه های زیادی ه که در ...
باورم نمیشد یه روزی بچه های خالی بند خیابونی رو از نزدیک ببینم. فکر می کردم فقط تو فیلمان! مکالمه شون از ماشین جلویی تو خیابون به گوش میرسه : ادامه مطلب ...
که یه روز بارون میاد، بارون میادزمین خشک سبز میشه، گندم در میادازش نون در میاد، نون در میادرنگینکمون میاد، غصهت سر میاد این رو سهی اردیبهشت روی یه کاغذ با ماژیک نوشتم و چسبوندم به دیوار اتاقم. یادمه. اون روزها نمیتونستم تصور کنم که چجوری ممکنه رنگینکمون واقعا یه روز بیاد، ولی بهش باور داشتم، م ...