در این دو سه روز، گهگاهی به اسارت فکر کردم. بدا به حال من که در لحظه آن ایدهها را یادداشت نکردهام. با این وجود تهماندههایی از آنها هنوز در ذهنم باقی مانده است. تا ببینیم دوست چه میخواهد.اسارت، اسارت، اسیر، اسیری، به اسیری گرفتهشده، به اسیری گرفته، اسیرِ اسارتگاه، اسیر دشمن، اسیر دوست، اسیر خو ...
روی تخت طبقهی پایین دراز کشیده بودم و داشتم با ولع و لذت خاصی یادگاریهایی که زیرِ تخت بالایی، روی چوبها نوشته شده بود را میخواندم. خاموشی زده شد و سکوت سردی بر فضا حاکم شد. تنها نور آبی بیرمقی باقی ماند تا نگهبانها بتوانند بین ردیفهای منظم تختها قدم بزنند.سنگینی فضا توی ذوقم زد. یعنی فقط من ...
تا روز ششم محرم اگه کسی بهم میگفت شب عاشورا رو توی خود کربلا میشینی پای روضه، باورم نمیشد. واقعا باورم نمیشد. به دفعات و توسط اتفاقات گوناگونی بهم ثابت شده که تشکیلات سیدالشهدا علیهسلام، از قوانینِ معمولِ ما پیروی نمیکنه و خودش یکسری قوانین خاص خودش رو داره؛ که به عقیده من این قوانین حول محور ...
گمونم همهی ما دوستانی داشتیم که ارتباط باهاشون محدود بوده به رسانههای اجتماعی خارجی و از وقتی که اینترنت بینالمللی شده از اونها بیخبر هستیم. نه؟اونم در شرایطی که توی اکثر شهرها از سمت دشمن حملههایی هرچند کوچک رخ میده و باعث نگرانی میشه. یکی دوتا از این دوستهایی که دارم اتفاقا از خانوادههای ...
فکر کنید توی یک محله پایین شهر، یک گروه قلچماق زورگو اومدن دم در خونه شما. سنگ انداختن تو خونه، شیشه شکستن، چماق به دست دارن عربدهکشی میکنن. پدر و برادر شما هم چوب و چماق برمیدارن برن برای مقابله.تو این صحنه، در مقابله با کسانی که بارها ثابت شده زبانی جز زبان زور نمیفهمند، دعوت به صلح و مجیز صل ...
این نوشته در حقیقت حاشیهای برای یک نوشتهی دیگر است.https://virgool.io/@Amookia/%D8%AE%D9%88%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%D8%AD%D8%A7%D9%84-%D9%82%D8%B5%D9%87-%D9%87%D8%A7-fbdbn7mmdaofاحساساتی دستنخورده، به غایت شفاف و خالص که قلب مانند یک نوزاد، به محض زاییده شدن در پارچهیی ابریشمی میپیچد و به دستِ مغز ...
از همان زمانهای دور معلوم بوده که ...از همان زمانهای دور معلوم بوده که چگونه باید خورد، پوشید، خوابید و در یک کلام نیازهای جسم را برطرف کرد. اما نیازهای روح و روان چه؟ معلوم بوده است؟ اجازه دهید بپرسم آیا امروز معلوم است؟ تا ببینیم از چه زمانی معلوم شده. بهتر نیست؟شما چه فکر میکنید؟ آیا بشر خودش ...
بهار بهار. آره بهار. دربارهی این فصل میخوام بنویسم. ایدهای ندارم. فقط نیت کردم گرهش بزنم به یک موضوع دیگه و حتی نمیدونم چجوری. بهار. هی تکرار میکنم بهار، بهار، بهار... تا اینکه سرنخی بگیرم و همونو ادامه بدم. بعدا میتونم این قسمت رو حذف کنم.بهار... بهار... به نظر شما هم نمیشه از بهار گفت بدون ...
بلاخره بعد از گذشت یک هفته خود را نشاندم پای کار. گمانم ایدهی اولیه انقدر برایم هیجانانگیز بود که کمالگراییم را تحریک کرد. به هر حال اینجا هستم. و شروع میکنم. تا چه پیش آید.کتابی که در قفسه خاک میخورد. چه دارد بگوید؟ چرا خاک میخورد؟ در کدام قفسه است؟ خانهای که اصلا نمیدانند کتاب چیست؟ یا جایی ...
تا میآییم یک قدمی برداریم، یک کار مثبتی شروع کنیم، تغییر مفیدی اعمال کنیم، سر و کلهی موانع و سنگها و چالشها پیدا میشود. خب که چی؟ تا چه اتفاقی بیفتد؟ طبیعتا همه ما آدمها بهترینها را میخواهیم. اما چطور میشود که در عمل نه تنها بهترینها را نداریم بلکه بعضا درگیر بدترینها هم میشویم. اینطور م ...