به این عکس که نگاه میکنم، یاد فعلِ 《grab》 در زبان انگلیسی میفتم. شاید نشود این فعل را در یک کلمه به فارسی برگرداند؛ یا شاید من نمیتوانم. به هر روی، برای من چیزی در مایههای "گرفتن"، "چنگ زدن"، "تصرف کردن"، "برداشتن" و اینجور مفاهیم است. هیچ کدام به تنهایی احساس درونی من نسبت به عکس را ارضا نمیکند ...
"راحتی"، موجودی خنگ و خرفت، تنبل، ژولیده و ژندهپوش است؛ که در هر شهری به حکومت رسد، فاتحه آن شهر را باید خواند!راحتی که سر کار بیاید، خیلی زود از گیروگورهای "وجدان" زله میشود و او را تبعید میکند. اگرچه وجدان، پلیسِ نیکوسرشتِ شهر است و آگاه، اما در تبعید و انزوا به خواب میرود. وقتی نتواند به وظیف ...
عیار دوست داشتنیک زوج را با وضع مالی بسیار خوب تصور کنید. مرد صاحب یک کسب و کار میلیاردی باشد. شغل او به شدت درگیرش کرده است و برای مدیریت آن حسابی باید وقت و انرژی بگذارد. برای همسرش هدیههای گرانقیمت میخرد. درحالی که هزینهی آنها برای او با اوضاع مالی خوبی که دارد اصلا به چشم نمیآید.در مقابل ز ...
تردید بین عشق و نفرت؟ تردید بین دوستی و دشمنی؟ چگونه؟ چطور میشود یا این باشد یا آن؟ چرا هم این نباشد هم آن؟ این را کسی میگوید که عاقبت به ارتداد رسید. مرتدِ عشق تو شد. اما نمیداند حالا که از عشق تو برگشته، آیا به آیین نفرت است؟اینها را باید از تو میپرسیدم. آن هنگام که دستانم، دستان تو را در خود ...