داشت ماشینامون رو میشست. خیلی دلش پر بود، از همکاراش که برای مشتری وقت نمیذارن و هزینه واسه مواد شوینده خوب نمیکنن؛ از اونایی که برای شستن جزء به جزء ماشین، پول جدا درخواست میکنن و در آخر هم منتظر انعام تپلی هستن. راست میگفت، خودمم طعم این طمع رو چشیده بودم.با همون لهجه غلیظ شیرازیش میگفت: «ک ...
از خواب بیدار میشوی. با انبوهی از پیامهای خوانده نشده ۱ تا ۷ صبح مواجه میشوی. پیامهای ساعات آغازین خواب و بیداری را میتوان درک کرد، ولی آخر ساعت ۴ صبح مؤمن؟!دوست داری مثل خارجیها با ورزش و دوش و صبحانه مقوی روزت را آغاز کنی، ولی تو را چه به این سوسولبازیها، وقتی ۲،۳ ساعت مفیدت را قراره است ب ...
همه جا صحبت از فیلم پیرپسر است، کنجکاو میشوی قبل از توقیف احتمالی به دلیل زیر پا گذاشتن شئونات اسلامی اخلاقی از نظر برخی دوستان، آن را هر چه زودتر ببینی. با توجه به نظرات بسیار متفاوت بینندگان این فیلم میدانی که دو حالت بیشتر ندارد: یا بسیار لذت خواهی برد، یا از فیلم متنفر خواهی شد! برنامه سینماها ...
این فیلم خانوادهای را روایت میکند که در آن پدر و مادر از معلولیت رنج میبرند ولی صاحب فرزندی سالم هستند.در این داستان با پدر و مادری طرف هستیم که علیرغم معلولیت و وضعیت اقتصادی اسفناک، بسیار آرام و خوشحال هستند. مانند یک کودک سعی میکنند از تمامی لحظات استفاده کنند و شاد باشند، با کمترین امکانات ...
پنجشنبه شبه و مثل هر هفته برای بازی دور هم جمع شدیم. ۵ نفریم با بردگیمی که مثل مافیا نقش مخفیه ولی با کارت بازی میشه. بازی، یه کلانتر و یه معاون، دو تا یاغی و یه خائن داره که یاغیها باید کلانتر رو بکشن ولی خائن باید همه نقشها غیر از کلانتر رو بکشه تا توی آخر بازی تنها با کلانتر دوئل کنه و ببره. د ...
چهارمین جلسه فیزیوتراپی گردنم با دردهای ناشی از سوزندرمانی و اتصال آنها به برق تمام شد. امروز برخلاف دیروز درد کمتری داشتم ولی احساس کردم که عضلات گردنم توان پشتمیزنشینی و کار روزمره را ندارد و باید استراحت میکردم، ولی ای کاش امروز آن روزی نبود که نیاز به استراحت داشتم!آمدم کمی بخوابم ولی هر بار ...
من یک دهه هفتادیام، شاید تا قبل از جنگ اخیر اسرائیل همه فکر میکردن که ما تا حالا جنگ و بمب و موشک ندیدیم، ولی من خیلی وقت بود که همه اینا رو دیده بودم!من موشکهای کرونا و قطعی اینترنت سال ۱۴۰۱ و ۱۴۰۴ رو بر پیکر کسبوکار خودم دیدم، هر بار ترمیمش کردم دوباره زدنش، ترمیم کردم باز هم زدن و روز از نو ر ...
الان دیگه بیشتر از همیشه از ازدواج و تشکیل خانواده میترسم!وقتی میبینم بعد از هر اتفاق بد چقدر طول میکشه تا خودمو جمعوجور کنم و دوباره روحیهم رو برای ادامه زندگی بازسازی کنم. چقدر با خودم کلنجار میرم که زندگی همینه و ادامه داره…حالا فکر کن غیر از خودم باید آسیببهای روحی همسر و فرزندم رو هم ترم ...
بعد از اتفاقات عجیب و اکثرا ناراحتکنندهای که این مدت برام افتاد، دارم سعی میکنم دوباره خودمو پیدا کنم و به زندگی دلخواهم برگردم.بهنظرم یک از سختترین قسمتای زندگی اینه که هی باید شکست بخوری و دوباره سر پا شی و این چرخه تمومی نداره. انگار زندگی ما هم مثل همون مورچهایه که هی دانه افتاده رو تا بال ...
در پایان داستان یا هر زمان دیگری، همیشه درد درمان نمییابد. غلبه بر مشکلات یا تبدیل آن به نعمت (شجاعت) یا (قهرمان بودن) نیست.شجاع بودن یعنی بیدار شدن از خواب در مواجهه با روزی که ترجیح میدهید از خواب بیدار نشوید.شجاع بودن یعنی حاضر بودن در قلب خود؛ قلبی که شکسته و به میلیونها قطعه مختلف تبدیل شده ...