کاظم لبخندی دندان نما زد. لبخندی که با چشمان غم آلودش منافات داشت و آدم نمی دانست کدامش را باور کند. یک لبخند زود گذر را که خیلی سریع ناپدید شد یا غم چشمانش را که برخالف لبخند زود گذرش حضور پررنگ و داعمی داشت. بلیط فروش تا کاظم را گرفت گفت" کجایی؟ خانومت وضع حمل کرد؟" کاظم مکثی کرد و در حالی که سیگ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جلد طراحی شده برای غدهکاظم پشت فرمان نشسته بود و داشت به سمت خانه حرکت می کرد. زیر چشمش باد کرده بود و ناراحت به نظر می رسید. ماشین را روبه روی در خانه پارک کرد.از ماشینش پیاده شد و به سمت در خانه اش رفت. نیم نگاهی به پسر بچه هایی که در کوچه بازی می کردند انداخت و سپس کلید را درون قفل چرخاند تا در ر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

کاظم اسدی به بچه میان حوله نگاه کرد در حالی که نفس نفس می زد و ترسیده بود دستش را بالا برد و عرق پیشانی اش را پاک کرد باز هم به نفس نفس زدن هایش ادامه داد و خیره شد چیزی که می دید عجیب بود پسرش گریه می کرد و دستانش را در هوا تکان می داد و یک سر و دست از شکم بچه بیرون زده بودند.هرگز چنین چیزی ندیده ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سال 1351مرد در حالی که سیگار در دستش بود در سالن بیمارستان ایستاده بود و سیگار می کشید پرستاری به او نزدیک شد و گفت" آقا اینجا سیگار کشیدن قدقنه خاموشش کنید..." مرد هم سرش را بلند کرد و به پرستار که این حرف را به او زده بود نگاه کرد سپس به سمت سطل آشغال حرکت کرد و سیگارش را درون آن انداخت...به سمت ص ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جلد پیشنهادی رادیو در دستان پیر مرد صدا می کرد و پیرمرد هم سعی داشت با پیچاندن پیچش صدا را بهتر کند. رادیو خر خر می کرد"...کنعانی زادگان...داور کارت قرمز میده...اینقدر...نداشتیم...اعتراض تماشاچیان...می کنید"رادیو در دستان پیر مرد صدا می کرد و پیرمرد هم سعی داشت با پیچاندن پیچش صدا را بهتر کند. رادیو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یکی از دروازه های جهنمساتان در حالی که سقوط میکرد ناگهان دو بال خفاشی روی دو کتفش رویید چند بار بال زد ولی از انجا که اموزش کافی را ندیده بود به سطح برخورد کرد ناله از سر درد سر داد.دو فرشته ی جنگجو با شمشیر هایشان کنار ساتان جوان فرود امدند یکی از انها با خشم گفت"تو؟...تو باعث این اتفاقات هستی تو ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

در میان تلاطم دریای خروشان پنج ستون نیمه ویران از دل آب بیرون زده بودند.پنج ستون استوانه ای شکل در برابر قوی ترین امواج چون پنج برادر ایستاده بودند. سر دوتای انها فروریخته بود و چندتای دیگر ولی کاملا سالم بودند. با سردیس های سه مرد که بزرگیشان به اندازه ی یک نهنگ قاتل بود-"کاپیتان...طوفان خیلی به ما ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

برترین رمان هایی که خوانده ام...در طول 22 سال زندگی نسبت به این سال ها کتاب های زیادی نخوانده ام با این وجود کتاب های بسیاری را هم نصف و نیمه خوانده و رها کرده ام لیستی که برای شما آماده کرده ام درواقع کتاب هایی است که تا انتها توسط من خوانده شده اند زیرا توانسته اند مرا تا انتها با خودشان همراه کنن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جلد نهایی برای کتاب-" کلبه ی وحشت! شمال! تیم دختران در خوابگاه و مخصوصا جن!"اینها هسته ی اصلی رمان های ترسناک ایرانی را تشکیل می دهند. رمان های ترسناک ایرانی اغلب از این المان ها برای پیشبرد داستان و ترساندن مخاطبشان بهره می برند حالا که برترین رمان های فارسی در ایران در انجمن های رمان نویسی نوشته م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یکی از دروازه های جهنممیلیون ها سال پیش وقتی که هیچ مرزی بین بهشت و جهنم وجود نداشت فرشتگاه بهشت و عذابگران جهنم در دامنه های رشته کوه "سامانرا" با هم به نبرد برخاسته بودند.گاهی بهشتیان پا را فراتر گذاشته و به جهنم تجاوز میکردند و یا گاهی جهنمیان قدرت گرفته و سرزمین اول بهشت را به اتش می کشیدند ولی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید