80 روز تا انتشار رسمی رمانروز سوم در هفته روز چندان به خصوصی نبود. دوباره مهمانان آمریکایی خوردند و خوابیدند و فیلم تماشا کردند کاظم هم کم کم داشت شاکی می شد چون انتظار نداشت مهمانان فرنگی اش چنین تن پروری کنند. برایش هم قابل درک نبود که چند دکتر که از طرف یک کمپانی بزرگ داروسازی به اینجا آمده باشند ...
83 روز تا انتشار رسمی غدهپتو را که از روی مادربزرگ کشید بوی نامطبوعی به صورت کاظم زد. دستش را روی بینی اش گذاشت. حالا چهره ی مادربزرگ نحیف تر از وقتی شده بود که زنده بود. سفیدی چشمانش زرد شده بودند و سیاهی اش هم به سفیدی می گرایید. دهانش همچنان باز مانده بود و مگس های بسیاری وارد دهانش می شدند و خا ...
شماره یک: جهان پس از بیداریتاری دنیا مقابل چشمانش او را ترسانده بود.هیچ به خاطر نداشت. دریچه ی کپسول که باز شد در حالی که لباس بارانی زرد به تن داشت از ان بیرون امد و اطراف را نگاه کرد.دیدن منظره ی روبه رویش سخت ترین کاری بود که می توانست بکند. دو جسد پوسیده که هیچ نرمی ای روی بدنشان نمانده بود درون ...
جلد رمان غدهبی بی گفت" از خوش شانسی شماست که این دوره گرده اومده...ازش بیست تا سیگاری گرفتم...تو حساب کن" کاظم با پرداخت پول سیگار ها فهمید که سیگاری که دوره گرد خپل می فروخت گران تر از سیگاری بود که در فرنگ تولید می شد و از آنجا به اینجا میامد.کاظم به خودش آمد و دید که پول خوردی هم که برایش باقی ما ...
کاظم لبخندی دندان نما زد. لبخندی که با چشمان غم آلودش منافات داشت و آدم نمی دانست کدامش را باور کند. یک لبخند زود گذر را که خیلی سریع ناپدید شد یا غم چشمانش را که برخالف لبخند زود گذرش حضور پررنگ و داعمی داشت. بلیط فروش تا کاظم را گرفت گفت" کجایی؟ خانومت وضع حمل کرد؟" کاظم مکثی کرد و در حالی که سیگ ...
جلد طراحی شده برای غدهکاظم پشت فرمان نشسته بود و داشت به سمت خانه حرکت می کرد. زیر چشمش باد کرده بود و ناراحت به نظر می رسید. ماشین را روبه روی در خانه پارک کرد.از ماشینش پیاده شد و به سمت در خانه اش رفت. نیم نگاهی به پسر بچه هایی که در کوچه بازی می کردند انداخت و سپس کلید را درون قفل چرخاند تا در ر ...
کاظم اسدی به بچه میان حوله نگاه کرد در حالی که نفس نفس می زد و ترسیده بود دستش را بالا برد و عرق پیشانی اش را پاک کرد باز هم به نفس نفس زدن هایش ادامه داد و خیره شد چیزی که می دید عجیب بود پسرش گریه می کرد و دستانش را در هوا تکان می داد و یک سر و دست از شکم بچه بیرون زده بودند.هرگز چنین چیزی ندیده ب ...
سال 1351مرد در حالی که سیگار در دستش بود در سالن بیمارستان ایستاده بود و سیگار می کشید پرستاری به او نزدیک شد و گفت" آقا اینجا سیگار کشیدن قدقنه خاموشش کنید..." مرد هم سرش را بلند کرد و به پرستار که این حرف را به او زده بود نگاه کرد سپس به سمت سطل آشغال حرکت کرد و سیگارش را درون آن انداخت...به سمت ص ...
جلد پیشنهادی رادیو در دستان پیر مرد صدا می کرد و پیرمرد هم سعی داشت با پیچاندن پیچش صدا را بهتر کند. رادیو خر خر می کرد"...کنعانی زادگان...داور کارت قرمز میده...اینقدر...نداشتیم...اعتراض تماشاچیان...می کنید"رادیو در دستان پیر مرد صدا می کرد و پیرمرد هم سعی داشت با پیچاندن پیچش صدا را بهتر کند. رادیو ...
یکی از دروازه های جهنمساتان در حالی که سقوط میکرد ناگهان دو بال خفاشی روی دو کتفش رویید چند بار بال زد ولی از انجا که اموزش کافی را ندیده بود به سطح برخورد کرد ناله از سر درد سر داد.دو فرشته ی جنگجو با شمشیر هایشان کنار ساتان جوان فرود امدند یکی از انها با خشم گفت"تو؟...تو باعث این اتفاقات هستی تو ب ...