تقریبا ۲ ساعت مونده تا ۱ شهریور ۱۴۰۴ هم تموم بشه. بلاخره تابستون با همه اتفاق های خوب و بدش داره تموم میشه. این تابستون هم تابستون خوبی بود برام هم جهنم. از جهت گم شدن داداشم که گم شدن نبود و به خواست خودش رفت بد بود و استرس زا. نه چون اون رفت. به خاطر تنش ها و فشار هایی که روی ما بود. به خاطر توجه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

حس میکنم رها شده ام. تو این جهان به این بزرگی کی حواسش به منه؟ هیچ وقت نبوده. بعضی وقتا دلم میخواست یکی رو داشتم بتونم کنارش خود واقعیم باشیم بدون هیچ فیلتری ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

با سلام این متن درخواست صمیمانه از شما برای یافتن شخصی است. پسری ۲۲ ساله حوالی ساعت ۶ عصر دو روز گذشته از خانه خارج شده و تا کنون به خانه بازنگشته است. دوستانی که شخصی مطابق با این ویژگی ها دیدند، از طریق ایدی زیر بهم اطلاع بدید. ایدی روبیکا: @Aidabarati1 اطلاعات شخص: نام و نام خانوادگی: محمد براتی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تصمیم گرفتم صادقانه بنویسم و یه جا بتونم خودم باشم. این چند روز خیلی با خدا بحث داشتم سر چیزایی که تقریبا برای هر بحث تکراریه ولی نمیشه ازشون حرف نزد. انگار تو هر بحث زنده میشن دوباره. امروز اتفاق قشنگی افتاد. تقریبا از سر عصر بود که هوا رفت تو هم. احتمال بارش برای روز های دیگه بود. دلم گرفت و تو تر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جدیدا دارم حسای جدیدی رو تجربه میکنم. چیزی که تا الان خیلی کم تو وجودم بوده. با اینکه اوضاع داغونه مثل همیشه و تپش قلبم اینو تایید میکنه ولی امید تو بند بند بدنم جوونه کرده و داره ریشه میدوونه. سرم از حرفایی که نمیخوام بشنوم و هر روز تو سرمه درده ولی تو دلم صدایی دارم که میگه همه چی درست میشه. میتون ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یه سری از خواب ها دردناک اند و شیرین. وقتت رو با کسی میگذرونی که دنیات بود ولی دیگه نمیبینش. دیشب دیدمش دوباره. همون فاصله بینمون بود. ازم دور بود و جدی ولی برای من همون عشق داغی بود که وجودم رو اتیش میزد. با شور و شوق داشتم براش تعریف میکردم. تعجب کرده بود که چرا دارم اینجوری باهاش حرف میزنم. نمیدو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز برای بار هزارم تو زندگیم بهم ثابت شد سختی این زندگی روی دوش خودمه. وقتی پردم برگشت گفت هر اتفاقی براتون بیفته برام مهم نیست و خودشو عقب کشید، باز فهمیدم نمیشه روش حساب کرد. مثل همیشه. هیچ چیز عوض نمیشه. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز فهمیدم امتحان هر کسی متفاوته. یه نفر با بیماری. یه نفر با بیخیالی. یه نفر با دست و پنجه نرم کردن با این افراد. یه نفر با ساختن یه زندگی از منفی. یه نفر با حریص بودن. یه نفر با ناجی بقیه بودن. حقیقتا زندگی من مجموعه از این هاست ولی حس میکنم ماموریت و ازمایش من اینا نیست دقیقا. اینکه چرا رو زمین ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نمیدونم چرا ولی مغز همیشه قسمتی از گذشته رو یهو جلوی چشم میاره. خوب و بد. تو اون خاطره انگار خودتی ولی با فاصله سال ها. نمیتونی تشخیص بدی ادمای تو خاطره همونجا گیر کردن و دیگه نیستن. نمیتونی باور کنی روزای خوب همونجا قایم شدن و نمیتونی دیگه پیداشون کنی. دلم خیلی برای سادگی قبلم تنگ شده. برای ادمی که ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

عجیب از ته دلم میخواستم یکی رو داشتم که میتونستم بهش اعتماد کنم. بتونم زندگیمو بهش بسپارم و کمی از فشار دنیا رو دوشام رو بهش بسپارم ولی من ادم راحتی نیستم. ادمی نیستم که زیر بار حرف کسی برم یا بزارم کسی برام تصمیم بگیره و بخواد برام قانون تعیین کنه. ادمی نیستم که در برابر حرفی که شنیدم گذشت داشته با ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید