در سال ۱۳۸۵ در هنگامه جنگ ۳۳ روزه لبنان خبری پیچیده بود که حضرت آقا فرمودند همه برای پیروزی حزب‌الله دعای جوشن صغیر بخوانند. اماکن مقدس و مساجد و امامزاده‌های کشور شروع... ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

این مقاله ترجمه‌ای است از مقالۀ: How to Plot a Mystery Story – A Step by Step Guide تقریباً تمام داستان‌ها به یک خط روایی یا پیرنگ نیاز دارند که مسیر داستان را به دقت طرح‌ریزی کرده باشد. این کار کمک می‌کند نویسنده یک نمای کلی از آن‌چه در داستان گذشته در اختیار داشته باشد. […] ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

اخطار: این یادداشت کمی بوی خون می‌دهد؛ امّا خون مقدس! ★ اسلام با عقیده شروع می‌شود؛ عقیده‌ای که از روی تحقیق و تفکر باشد و و تصریح شده است که... ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

محمدرضا شعبانعلی از نیمهٔ آذر ماه سال ۱۴۰۳ یک کانال تلگرامی به اسم با متمم راه‌اندازی کرده است. این کانال تلگرامی، همان‌طور که در نخستین پست آن آمده، احتمالاً بلندمدت نخواهد بود. نخستین پست کانال تلگرامی محمدرضا شعبانعلی این است: ‌ بامتمم | هایلایت   این کانال مأموریت مشخص و تعیین‌شده‌ای ندارد. عمر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جدیدترین دوره آموزشی محمدرضا شعبانعلی، دوره صوتی آموزش هدف گذاری است. محمدرضا شعبانعلی در این دوره صوتی هشت ساعته با استفاده از مجموعه‌ای از کتاب‌ها، مقالات و تحقیقات معتبر، اصول و مبانی و تکنیکهای هدف گذاری و نیز تعدادی از معتبرترین انواع مدل های هدف گذاری را شرح می‌دهد. اهمیت هدف گذاری برای همهٔ م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

کمرش را صاف کرد. کش و قوسی به تنش داد و پیچ و تابی به گردنش. تمام عضلات و مفاصلش درد می‌کردند. معده‌اش داشت خودش را هضم می‌کرد و هر چه کرد یادش نیامد آخرین وعدۀ غذایی که خورده کی بوده. دستمال را انداخت درون تشت و تشت را برد به حمام. همان‌جا رهایش کرد […] ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از بس پایه‌های صندلی کوتاه بودند که مجبور شده بود زانوهایش را بغل بگیرد. ساعت روی دیوار می‌گفت نیم‌ساعتی هست که معطل شده. دست دراز کرد روی میز کوچک و قوطیِ کوچک آبمیوه را برداشت. دستش خورد به قوطیِ مدادرنگی‌ها. مدادها قل خوردند و ریختند روی موکتِ طرح‌دار که لک افتاده بود. نمی‌شد فهمید همۀ […] ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دستانم یخ کرده‌اند. آستین‌هایم را می‌کشم پایین‌تر. کف دست‌ها را می‌برم نزدیک دهان و ها می‌کنم. فایده ندارد. تمام جانم قندیل بسته. نگاهی به اطراف می‌اندازم. جز همان ردیف منحوس کلبه‌ها و پرچین‌هایشان هیچ ساختمان دیگری به چشم نمی‌آید. نمی‌دانم چند ساعت گذشته. در نظرم هزار سال. در پس‌زمینه جز صدای سایش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

کوچه ناآشنا بود. هیچ ایده‌ای نداشت که دقیقاً کجاست. تک‌وتوک چراغی روشن بود که نورش به زحمت پنج قدم را روشن می‌کرد. زیر یکی از چراغ‌ها ایستاد. چشم دوخت به ساعتش. ساعت ۱ و ۳۶ دقیقه بود. احساس سوزشی معده‌اش را پر کرد. حضور چشم‌هایی را احساس می‌کرد. سر گرداند. خانه‌ها هیبت‌هایی بودند خفته در […] ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

در ادامه‌ی احساس ناکافی بودن به عنوان دانشجوی پزشکی و چند پیشنهاد برای روزهای‌ بی‌انگیزگی در پزشکی، به یک سؤال پرتکرار مهم دیگر می‌رسیم. اگرچه همه‌ی این مسائل به هم مربوط هستند و در انتها آن‌ها را جمع‌بندی می‌کنم. اما فعلاً آن‌ها را در نوشته‌های جداگانه‌ای خواهم نوشت. قبل از خواندن ادامه‌ی نوشته بگو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید