همیشه این موقعها، خونه بوی یاس میده. من گلها رو به زور تشخیص میدم، چه برسه به اینکه بخوام بوشون رو بلد باشم. ولی یاس فرق میکنه. یاس منو یاد وقتهایی میندازه که میاومدم خونهتون. دستم رو میگرفتی و میبردی حیاط. گلهات رو نشونم میدادی. تو خیلی غصه میخوردی، بخاطر همین کل حیاط رو بخاطر تو پر ا ...
وقت هایی که کوچیک تر بودم و مریض میشدم، تجویز دکتر هر چیزی که بود، مامان کنارم بود. اگر قرار بود آمپول بزنم مامان دستم رو میگرفت، اگر سرم داشتم کنار تختم میموند، اگر باید آزمایش میدادم، مامان کنار صندلی بود و میگفت:”اونو نگاه نکن منو ببین”. با خودم فکر میکنم درسته که همیشه بود، اما حضورش تاثیر ...
میدونی، به صورت کلی فکر کنم یک چیزی که آزارم میده و گاهی عمیقا ناراحتم میکنه اینه که چجوری ممکنه خوب یا نزدیک به خوب باشی، ولی همچنان چیزها سخت باشن و نتیجهش بشه اینکه بخشی خوبی از روزها سینهت سنگین باشه. انگار بهش به چشم تابعی نگاه میکنم که ورودی خوبی بدی، و بدون هیچ توجهی به چیزی که بهش داد ...
ازتون میخوام بعد از دیدن این پست به عنوان یه یادگاری کوچیک ،دیالوگ یا شعر مورد علاقتون رو برام کامنت کنید . ...
در مطلب قبلی اشاره کردم که قرار هست در آینده ی نزدیک ، مسافرت خارجی برم . اونجا هم گفتم که سفارش کفش نایک داده بودم . کفش رو از یک سایت اینترنتی که مربوط به یک فروشگاه در قشم بود ، خریدم . از موقعی که فروشنده ، کفش رو تحویل تیپاکس داده بود ، حدود یک هفته طول کشیده بود تا برسه یزد . حدودا چند روزی ه ...
حدودا بیست روز دیگه یک مسافرت تفریحی خارج از کشور دارم . از حدود سه ماه قبلش ، تور رو خریدم . چون می دونم هر چقدر نزدیک به اسفند و اوایل فروردین بشیم ، قیمت تورها به شدت بالا میره . چند وقت بعد از خرید تور ، می خواستم وسایل و لوازم مورد نیاز برای این مسافرت رو بخرم . 1- ادکلن : راستش ادکلن تازه نداش ...
میدونم که سخته، سختتر از هرچیزی که تاحالا بوده، ولی فقط میخوام بدونی که تنها نیستی. تنهات نمیذارم. هرچی که بشه. ...
«خوابیدن برایش کافی نبود،میخواست تکهپارههای خوابهایش را به هم بچسباند و یک مرگ یکدست و بیپایان از آنها بسازد.» ...
«تنها در بینهایت» بارونی قهوه ای تیرم رو هول هولی پوشیدم و از خونه زدم بیرون،بارون میومد. سرم رو بالا گرفتم و قطره های بارون آروم صورتم رو خیس کردن،نفس عمیقی کشیدم و سرم رو پایین انداختم. نگاهم ب کفشام افتاد، اونا حتی مناسب این آب و هوا نبودن، دمپایی ابری با جوراب که الان کاملا خیس شده بود،اگر هر شر ...
«یکی توی 20 سالگی فارغ التحصیل میشه ، ولی پنج سال طول میکشه تا یه شغل مطمعن پیدا کنه. یکی توی 25 سالگی مدیرعامل میشه و توی 50 سالگی میمیره. درحالی که یکی دیگه توی 50 سالگی مدیرعامل میشه و 90 سال زندگی میکنه،یه نفر هنوز مجرده درحالی که یکی از دوستای مدرسش بابابزرگ شده. اوباما توی 55 سالگی بازنشسته شد ...