دوستانی که در روزهای قطع اینترنت، به اینترنت دسترسی داشتند پل رابطی میشدند برای آنهایی که خارج از ایران زندگی میکنند و از خانوادههای خود بیخبرند. مردم شهرهای شمالی که جنگ به آنها نرسیده بود، کنار مردم جنگزدهای که از خانه خود بیرون آمده بودند ایستادند و همراهی کردند. چیزی به نام همدلی و اتحاد ...
🔺چهل و هشت ساعت بعد از آتشبس در خیابانهای ایران 🖌️نازنین متیننیاچهل و هشت ساعت بعد از آتشبس، هنوز داغی جنگ و تبعاتش، روی تن خسته و روح ترسیده مردم، خنک نشده. دوازده روز تنش و ترس، در جنگی که میگفتند مردم هدف نیستند اما درگیرش شدند، سادهترین تبعاتش، تروماهای سخت روحی و روانی است. خیابانهای تهر ...
🔺دو ستون سمت راست اين صفحه، يادداشت من و روايتم از زندگی ایرانیها در چهل و هشت ساعت بعد از آتشبسه. مفتخرم که بیست و یک سال گذشته زندگیم رو برای روزنامهنگاری گذاشتم و با همه سختی و مشقت، روزنامهنگاری شدم که سهمی در شنیده شدن صدای مردم ایران داره. توی این یادداشت کاری با سیاست نداشتم و فقط از روزه ...
پزشکهایی که شاید مثل پزشکان سریال «گریز آناتومی» روزگار ناز و صورتی ندارند، چون خودشان هم مثل ما گیر و گرفتارند، اما به اندازه دنیای خیالی این سریال شجاعت و جسارت و تبحر پریدن در مهلکه و نجات جان و روان آدمیزاد را دارند و خب دستهایی برای کمک، همیشه و همواره سمت ما دراز شده. کافی است درست ببینیم و ...
🔻روزمرههای جنگی🖌️سلامی به دنیای صورتی از پس روزهای خاکسترینازنین متیننیاشما را نمیدانم ولی من همین دیروز صبح دلم میخواست بروم توی خیابان و از هررهگذری که میبینم بپرسم:«ببخشید، شما چطور ادامه میدین؟». اما این کار را نکردم. به جای این خل و چلبازیها، ماندم توی خانه و زل زدم به صفحه تلویزیون و ...
روزمرههای جنگی سرکلیشه ستونی است که روزانه در اعتماد منتشر میشود. شماره دهم 👇🏻 ...
🔻روزمرههای جنگیحالا وقت زندگی است 🖌️نازنین متیننیا یک روز بعد از آتشبس، زندگی روی نواری از آرامش آغوشش را به روی ما گشوده. انگار نه انگار که تا دیروز در ملغمهای از دود و آتش و ترس، ما را نگران و دلواپس گذاشته بود. حالا ما، آدمیزادهای ترسیده و روی دیگر زندگی دیده، در سکوت و آرامشی عجیب، به «حالا ...
روزمرههای جنگی سرکلیشه ستونی است که روزانه در اعتماد منتشر میشود. شماره نهم👇🏻 ...
🔻روزمرههای جنگی🖌️روزی برای سکون و پوستاندازیروزی که دکتر با لبخند پهنی گفت سرطان تمام شده، میتوانم بروم پی کارم، از مغازهای نزدیکهای مطب یک گوشواره حلقهای طلا خریدم. یعنی اینجوری شد که مات و مبهوت، با تنی خسته از مبارزه و درمان شش هفت ماهه، از پلههای مطب بیرون آمدم و چون مغزم فرمان نمیداد ک ...
روزمرههای جنگی سرکلیشه ستونی است که روزانه در اعتماد منتشر میشود. شماره هشتم👇🏻 ...