صبحم رو با تمیز کردن اساسی خونه شروع کردم. این شکلیه که هر یک ماه یک بار خونهی من و سپهر دیگه به مرز انفجار میرسه. اگر دست خودم تنها بود این شکلی نمیشد احتمال زیاد، ولی اشکالی هم نداره. از اینکه یک ساعت وقت میذارم و میبینم واقعا چقدر چیزها زیباتر میشن خوشم میاد. میزم پریروز اومد. خیلی زیباست، ...
میدونی، به صورت کلی فکر کنم یک چیزی که آزارم میده و گاهی عمیقا ناراحتم میکنه اینه که چجوری ممکنه خوب یا نزدیک به خوب باشی، ولی همچنان چیزها سخت باشن و نتیجهش بشه اینکه بخشی خوبی از روزها سینهت سنگین باشه. انگار بهش به چشم تابعی نگاه میکنم که ورودی خوبی بدی، و بدون هیچ توجهی به چیزی که بهش داد ...