سهراب گفت حکایت کن... گفتم خیله خب حالا، خودت هم همین دو خط را به زور نوشتی، چطور از من توقع داری. اینجا، این دخمه‌ی تنگ و خاکستری را پاک نگه داشتم از آلودگی‌های بیرونی؛ غلط یا درست، ایده‌ام این بود که این یک تکه جا دور باشد از همه آشفتگی‌های ایام. اصلا من هم یکی مثل خودتم؛ به همان نحیفی که تو بودی، ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

اینجا خلوتگاهم است؛ شما هم غریبه نیستید؛‌ آن چند نفری که این گوشه دنج و ساده را دیده‌اند و با این‌که نویسنده گمنامی دارد هنوز دنبالش می‌کنند، محرم‌اند، از دکترها هم بیش‌تر. آخر می‌دانید، دکترها حرفت را می‌شنوند، اما جدی‌ات نمی‌گیرند؛ به‌خصوص که کمی شوخ باشی. هدف‌هایت را خیال‌بافی می‌بینند و حرف‌هایت ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

حدس بزنید چند روز پیش کی را دیدم (البته بهتر بود می‌گفتم چه کسی را دیدم). حالا جدی چند لحظه فکر کنید به این سوال. خیلی باید خنگ باشید که درست حدس نزنید، چون من اینجا فقط از یک نفر حرف زده‌ام و آن هم اژدر است. حالا بعدا تعریف می‌کنم چه حرف‌ها زدیم، الان می‌خواهم یک چیز دیگر بگویم. خیلی‌ها فکر می‌کنند ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

رفتم پیش دکتر. دقت کرده‌اید می‌گویم دکتر، و نمی‌گویم دکترم؟‌ یعنی عرضم این است که به این جزئیات توجه کنید؛ البته نه در این‌جا، چون این‌جا که یک مشت خزعبل بیش نیست، در زندگی‌تان. هرچند خود زندگی هم خزعبلی بیش نیست و از آمدن و رفتن ما سودیش کوجیست (ها ها ها). داشتم می‌گفتم که رفتم پیش دکتر. راستی جنسی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

من حافظه افتضاحی دارم و این روزها بیشتر متوجهش شده‌ام و بابتش بیشتر غصه می‌خورم. یک اضطراب تازه به آن مجموعه قبلی‌ها اضافه شده است؛‌ آلزایمر گرفتن. اما حالا نمی‌خواهم با آه و ناله درباره این قضیه حوصله شما را سر ببرم (شاید بپرسید پس مگر مرض داری که برای گفتن یک چیز دیگر چنین مقدمه‌ای می‌نویسی، که با ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نمی‌دانم این چه سِری است که آدم هرچقدر بزرگ‌تر می‌شود دور و برش خلوت‌تر می‌شود. می‌گویم شاید هم این قضیه فقط درباره من صدق می‌کند؛‌ نه این‌که من درونگرا و تودار و کم‌حرف و خلوت‌پسند و این‌شکلی هستم، می‌گویم نکند مشکل از همین خصوصیت‌های عجیبم باشد. وگرنه منطقی‌‌اش را هم که حساب کنی هرچقدر جلوتر می‌رو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چند روز پیش دکتر با من حرف زد. نمی‌دانم نگران من است یا می‌خواهد مرا از سرش وا کند. آن وقت که لازمش داشتم من را سنگ‌قلاب کرد و حالا دیگر چندان مهم نیست حرفی بزند یا نزند. البته بدم نمی‌آید گاهی حرف بزند با من. این حرف زدن هم چیز عجیبی است واقعا؛‌ آدمیزاد اگر خودش را نریزد بیرون، می‌ترکد. بهش گفتم دک ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

من جغرافی‌ام خوب نیست؛ شمال و جنوب سرم نمی‌شود، غرب و شرق را با هم اشتباه می‌گیرم. جدا از این، خیابان‌ها و بزرگراه‌ها هم نمی‌شناسم. یعنی به طور کلی با موقعیت و مکان‌یابی مشکل دارم. نمی‌دانم کافه خوب کجاست، فست‌فودهای تهران کجا هستند، اگر بخواهم با دختری پسری قرار بگذارم کجا را باید نشان کنم. برای هم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

توی آینه نگاه می‌کنم و با خودم حرف می‌زنم. کار عجیبی نیست اصلا، همه آدم‌ها با خودشان حرف می‌زنند؛ فقط فرقش این است که گاهی صدایم درونی نیست دیگر، یعنی اگر کسی کنارم باشد می‌شنود. گفتم پسر چقدر زود گذشت. چند لحظه‌ای صبر می‌کنم که جوابم را بدهد اما آینه حرفی نمی‌زند. می‌گویم دیدی 36 ساله شدم؛‌ سی و شش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام فاخته جان هیچ ننوشتی و نگفتی کجایی و چه می‌کنی. من البته خبر شدم که هواپیما سالم نشسته و حالا هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر هستی. من هیچ‌وقت با این معیارها و واحدهای فیزیکی ارتباط نگرفتم. نمی‌فهممشان. گول‌زننده‌اند؛‌ در ظاهر به طور دقیق همه‌چیز را مشخص و معلوم می‌کنند اما آدم آخرش نمی‌فهمد معنی و مفهو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید