جمع کردن از چیزی که فکر میکردم خیلی سختتر بودن. برگشتن از چیزی که فکر میکردم آسونتر بود. جا به جا شدن از یک نقطه به یک نقطه دیگه زیاد برام سخت نیست، البته فقط تا وقتی مبدا و مقصد مشخص باشه. توی ماشین نشستم. ساندویچ نیمخورده بغل پامه. به خودم دروغ میگم که بعدا بقیهش رو میخورم و به نوشتن اد ...
خسته نشدی از اینکه خودت رو کوچیک کنی؟ خسته نشدی از اینکه به بیدردسرترین نسخهی خودت تبدیل بشی، انقدر توی خودت جمع بشی که داخل قلب یکی جا بشی؟ شاید اون قلب اصلا برای تو نیست، تا حالا بهش فکر کردی؟ آره فکر کردم. هرروز، با شنیدن هر نت و خوندن هر کلمه بهش فکر کردم. بهت فکر کردم. داستان عاشقانهای رو از ...
چقدر سخته این رگ و ریشهی نرم. چقدر تلخه این کلمات شیرین و شعرین که پشت هم میگی و من منتظرم تموم بشه زودتر. که نوبت من بشه زودتر. نشستم روی صندلی وسط طبقه. لامپ روی دیوار یه کم کجه. در اتاق ۱۲۳ یه کم تکون میخوره ولی باد نمیآد. یه چیزهایی میگم که برای هیچکس مهم نیست. همه میخوان بدونن درسها چطو ...
سلام. چند وقته یه سری شایعات میشنوم درباره احتمال فروخته شدن بیان و میهنبلاگیزه شدنش. من بیان رو دوست دارم و اگه باقی بمونه به دلایل نوستالژیک اولین و آخرین جایی که توش مینویسم اینجاست، ولی اگه زبونم لال براش اتفاقی افتاد صرفا جهت اطمینان، اگر هنوز علاقه به خوندن من داشتید میتونید من رو توی ویرگ ...
یک هفته تا دانشگاه. کش میاد. از جواب دادن به سوالات مردم راجع بهش خسته شدم ولی دختر مودب goody two shoes درونم نمی ذاره بهشون اینو بگم. اوضاع خیلی بهتر از چیزیه که ده بهمن پارسال فکر می کردم باشه. فکر کنم ده بهمن پارسال زیادی غرق تست و درس بودم که اصلا بتونم فکر کنم که سال بعد اینموقع کجام. ده بهمن ...
شبی مثل امشب از زنده بودن خجالت میکشم. از زنده بودن و زندگی نکردن خجالت میکشم. آنها دیگر زنده نیستند، دیگر نمیتوانند زندگی کنند، و من بازماندهی ناخلف آنها، ادای زندگی را درمیآورم. با کتابها و فیلمها و لبخندها و بوسههایم. با کلمات توخالی و نتهای فالش. راست گفت که انسانیت به مرگ زنده است. م ...
بچه که بودم با افتخار به مادرم میگفتم میتونم هروقت بخوام هر خوابی که بخوام ببینم، انگار یه سیدی رو انتخاب میکنم و میذارم توی دستگاه. منظورم اون خیالبافی قبل از خواب بود. بزرگتر که شدم باز با افتخار میگفتم هیچوقت حوصلهم سر نمیره چون ذهنم رو دارم و میتونم باهاش داستان درست کنم و سرگرم بشم. ...
وقتی یه آهنگ رو روی تکرار گوش می کنی در نهایت دو تا نتیجه داره. یا حالت ازش بهم میخوره، یا انقدر درونش غرق میشی که فکر رفتن به آهنگ بعدی غیرقابل تصوره. هر آهنگی بعدش بخوای گوش کنی یا خیلی گوش خراشه، یا زیادی آروم. حتی از بین آهنگهای همون خواننده هم اگه بگردی نمیتونی آهنگی با همون تن و صدا و متن پیدا ...
معمولا وقتی یه جایی نزدیک Rock Bottom، و نه دقیقا خودش باشم میام وبلاگ. خیلی وقته دیگه مهم نیست انسان ها چه تصوری ازم پیدا کردن، و از خیلی وقت منظورم چهار روزه. زمان برام عجیبه و کش میاد. مثل یه خوناشام، ولی بدون فناناپذیر بودن. این بدن ظریف و ضعیف هر لحظه ممکنه از هم بپاشه و معلوم نیست ذهنی که اینه ...
من یه قانون دارم که پستهای وبلاگ رو با لپتاپ مینویسم. خونه تاریک بود و با خودم گفتم هوا هوای پست نوشتنه، ولی همه خواب بودن و نمیخواستم صدای دینگ لپتاپ بلند بشه. همینکه اینو نوشتم صدای گوشی بابا که یادش رفته بود بیصدا کنه درومد. یونیورس بامزه. میخواستم بذارم بعد شنبه که از تهران برگشتم یه پست کا ...