تصاویر هولناکی که هر روز از حادثه ی مهیب بندر رجایی توی خبرهای تلگرامی می بینم، روحم را بیشتر از پیش مچاله می کند. جان با یکی از همکاران قدیمی اش که محل کارش حوالی محل انفجار است، تماس گرفت و جویای احوالش شد. صدای مرد از همان پشت گوشی، سنگین و ماتم زده بود. می گفت خودش چیزی نشده ولی یکی از اقوام که ...
از بوی تند اسفندی که توی خانه پیچیده بود، نفسش تنگ بود. ساعت حوالی هشت صبح بود و داشت سفره ی صبحانه را پهن میکرد. دو هفته ای می شد که هر روز صبح اول وقت، بوی تند اسفند که انگاری با عنبرنسا قاطی بود، از طبقه پایین به بالا می آمد و حالش را بهم می زد. مرد روی مبل، روبروی تلویزیون نشسته بود. با چشم های ...
داشتم اتاق را جاروبرقی میکشیدم. حوالی ظهر است. آخرین جمله ی مامان پشت تلفن، برای صدمین بار توی سرم چرخ میخورد: " خب آخه اینا خائنن!!..." صحبت سر قالب پنیری بود که صبح خریده بود ۱۳۰ تومن و مغازه دار گفته بود از هفته دیگر قرار است بشود ۱۷۰ تومن... بعد من گفته بودم اصلا معلوم نیست اینا چه غلطی میکنن ...
یک جمع پنج نفره، یه پیشنهاد یک نفر میرویم جایی به اسم آرش مال، یه لیوان چای بخوریم که خستگی از تنمان در برود. به منو نگاه میکنم. یک لیوان چای، هفتاد تومن. می آیم سرجایم توی صندلی مینشینم تا همسر سفارش بدهد، به پیشنهاد یک نفر دیگر، یک جور شیرینی را انتخاب میکند برای کنار چای. چیزی شبیه نون خامه ای ...
توی این روزهایی که مرگ و بحران های جور و واجور داره از در و دیوار و زمین و زمان می باره، دیدن یه فیلم تایلندی که از قضا خودش هم فقط تکه کوچکی از این زندگی رو به نمایش گذاشته، می تونه حال دل آدم رو خوب کنه! داستان فیلم درباره رابطه مادربزرگ و نوه ای هست که به مفت خوری و بیکاری توی خانواده شهرت داره. ...
به فاصله کمی، شاید یکی - دو شب، دو فیلم خوب ایرانی دیدم! خوشحال شدم از بابت این اتفاق و رشد و بالندگی فیلمنامه نویسان و کارگردانان ایرانی. و از طرفی هم تعهدشان در پرداختن به مسائلی که گریبان جامعه و روابط اجتماعی را گرفته، ستودم! مضمون هر دو فیلم یک چیز بود: عوض شدن آدم ها! آدم هایی که از یک جایی به ...
درخشان ترین صحنه ای که از فیلم تایتانیک در آن سال ها در خاطرم هست، تصویر نوازنده ی ویلونی ست که موقع غرق شدن کشتی، شروع به نواختن می کند و باقی اعضای ارکستر هم به او می پیوندند و لحظه ای به کاری که در آن موقعیت هولناک انجام می دهند، شک نمی کنند!!... این روزها، این صحنه را بیشتر از هر وقت دیگری توی ذ ...
می خواستم از سالگرد ازدواج مان بنویسم و اینکه چطور پنج سال پیش، در اوج گرمای مرداد ماه، با هم زیر یک سقف رفتیم! اما مگر مشغله ها امان می دهند؟... یادش هم که می افتم، خنده ام می گیرد! به قول عزیزی؛ " مگه تاریخ قحط بود که توی اوج گرما عروسی گرفتید؟! " خب، هیچ کسی از سختی های این اتفاق خبردار نشد. حتی ...
عوارض جنگ های کلاسیک، جنگ هایی که در آن ها دو طرف منازعه، با شلیک توپ و تانک و موشک و اسحله به جان هم می افتند، برای همه ما ملموس است. می گویند در طول دو سال اول جنگ ایران و عراق، دویست هزار ایرانی کشته شده است ولی در طول شش سال بعدش، این رقم به یک میلیون و دویست هزار نفر رسیده است! می گویند می شده ...
می دونم! می دونم!... توی همین پست قبلی نوشته بودم که از دیدن سریال خوشم نمی آید اما حالا حرفم را پس می گیرم! این چیزهایی که اینجا می نویسم، تقریبا یک ماه پیش اتفاق افتاده اند! و من آنقدر نوشتن درباره شان را لفت داده ام که دیگر یادم نمی آید می خواستم از چه چیزی حرف بزنم! ولش کنید! برویم سر اصل مطلب! ...