«امروز بعدازظهر، در گوشهٔ دنجِ سایتِ دانشکدهٔ فنی نشستهام... هوا گرم است، انگار خورشید تمامِ حرارتِ نیتروژنِ جو را دزدیده و زیرِ لباسِ آسمان پنهان کرده! کولرهای خاموش، مثلِ تماشاگرانِ خستهٔ تئاتر، ساکتند و تنها صدایِ زمزمهٔ سیمهای برقِ هوایی است که گاهی از فرطِ گرما به هم برخورد میکنند... و من، ن ...
امروز بعدازظهر، بارانِ مهربانِ فروردین، مثلِ کودکی بازیگوش، شیشههای پنجرهٔ زیرشیروانی را میکوبید و میخواست وارد شود… هوا پر بود از بوی نمِ باران؛ عطری که گویی از ترکیبِ اشکهای شادِ ابرها، رازهای قدیمیِ الوارهای چوبیِ سقف، و عطرِ گلهای خشک شدهٔ بین صفحاتِ کتابهای درسی ساخته شده بود! من، آنهٔ هم ...
«دایانای عزیزم، امروز در جایی ایستادهام که آسمان آنقدر وسیع است که گویی خداوند تمامِ آبیِ دریاچهٔ شاینز را در یک ظرفِ طلایی ریخته و بر فرازِ سرم پهن کرده است! بیابان، با شنهای نرمش که انگار میلیونها ستارهٔ ریزِ فرودآمده به زمین هستند، زیر پایم زمزمه میکند: «آنه… اینجا حتی سایهات هم تنهاست!» اما ...
«گاهی فکر میکنم اگر «هرتز» به جای کشفِ امواج، شاعر میشد، شعری میسرود دربارهٔ نجوایِ الکترونها در سیمها… یا اگر «ادیسون» یک نقاش بود، نورِ لامپهایش را به رنگِ طلوعِ آفتابِ گرین گیبلز درمیآورد! اما من… من میخواهم مهندسی باشم که مدارهایش را با جوهرِ خیال مینویسد، و معادلاتش را با عطرِ گلهایِ ...
«صبح امروز، وقتی موجهای بازیگوشِ دریا، تورِ نقرهایِ خود را روی ساحل پهن کرده بودند، قلبم تپید مثلِ پرندهای که برای نخستین بار آواز میخواند! روی شنهای طلایی، با نوک انگشتانم که هنوز بوی انارِ باغِ ماریلا را میدادند، نامی نوشتم… «امیر»… یک نام ساده؟ نه! او برای من، شبیه به صدفی بود که تمام اقیان ...
دریا برایم مثل کتابی است که هر بار ورق میزنمش، داستانی تازه میخوانم: گاهی غمگین است و آوازش آهسته، مثل نوحهی مادرانی که فرزندانشان را به امواج سپردهاند... گاهی شاد است و پر از جشنِ نورِ خورشید که روی آب میرقصد، طوری که حتی ماهیان هم از عمقِ آب به تماشایش میآیند! اما محبوبترین لحظهام، وقتی است ...
«از پنجرۀ زیرشیروانی؛ نخستین سلامِ من به دنیایِ پرستارۀ واژه ها»✨️ «امروز صبح، بادِ مهربانِ فروردین ، طنابی از نور را از لابه لای شاخه های درختان گرین گیبلز به دستم داد و پچ پچ کرد: "آنه… وقتِ آن است که رؤیاهایت را روی کاغذهای سپید بچسبانی، پیش از آنکه برف های زمستان بیایند و آنها را با خود ببرند!" ...