آن شب داشتم با خودم فکر میکردم که چگونه به او پیام بدهم و دادهها را برایش بفرستم که ناگهان دیدم خودش پیام داد. دادهها را برایش فرستادم، تشکر کرد و من هم گفتم خواهش میکنم، همین. مکالمهمان تمام شد. من آدم حرفزدن نبودم، من آدم پیامدادن نبودم، من آدم سر صحبت را باز کردن نبودم، من هیچکدام از اینه ...
به گمانم فراموشی گرفتهام، چیزی را به یاد نمیآورم. تنها چیزهای محوی از گذشته به یادم مانده. اینجا کجاست، من که هستم؟ در تاریخچهی کروم گوشیام "بیان" به چشمم خورد، بازش کردم که آن را ببینم. یک صفحه برایم آمد، نام کاربری و رمز عبور میخواست، کلیک که کردم دیدم از قبل ذخیره شده بودند. از آن مرحله گذشت ...
نمیدانم کجایی و به چه فکر میکنی، نمیدانم در کجای زندگیات ایستادهای، نمیدانم هنوز هم مرا به یاد داری یا نه، نمیدانم همان آدم سابق -همانی که من دوستش داشتم- هستی یا آنقدر عوض شدهای که اگر ببینمت شاید دیگر نشناسمت، نمیدانم زندگی تو را چگونه از من ربود، نمیدانم اصلاً فرصت بودن کنار تو را داشتم ...
خیلی وقت است که دیگر زندگی را سخت نمیگیرم. سعی میکنم "همیشه" آرام باشم و آخرین باری که از چیزی ناراحت شدم، اخم به چهرهام آمد یا ملال بودم را به یاد نمیآورم. نه اینکه همه چیز خوب باشد، نه؛ تقریباً هیچ چیز مطابق میلم پیش نمیرود ولی من دیگر یاد گرفتهام که با شرایط چطور بسازم و کنار بیایم. دلم را ...
من همان آدمیام که هر کسی را میدید که از بیان به تلگرام کوچ میکند، عصبی و خشمگین یک "بری دیگه برنگردی" در دلم پشت سرش میگفتم. نمیشود که به بیان بیایی و برای خودت خانه بسازی و اینجا اسم و رسمی به دست بیاوری و پس از مدتی کرکرهی وبلاگت را پایین بکشی و مخاطبانت را به آلونکی در تلگرام دعوت کنی. تلگر ...
مهم نیست که ارزش دلار شصت هزار تومان شده، مهم این است که اگر دویست هزار تومان هم بشود، هیچکس حق اعتراض ندارد. اصلاً چه معنی دارد یک نفر در مملکت اسلامی به قیمت دلار معترض باشد؟ دلار واحد پول آمریکاست، واحد پول بیگانگان و کفار است؛ پول آنها به ما چه؟ چه کسی گفته حل مشکلات اقتصادی "تخصص" میخواهد که ...