«ای آنهٔ فردا! بدان که امروز، من—آنهٔ امروز—تصمیم گرفتهام: ترسهای کهنه را لایِ برگهای خشکِ کتابِ گذشته قایم کنم… با هر طلوعِ آفتاب، نامی تازه بر خود بگذارم: «ملکهٔ مهتاب»، «نقاشِ رنگینکمان»، یا «دوستدارِ پروانههای سپید»… و هر صبح، پیش از آنکه جهان از خواب بیدار شود، با درختانِ اَونلی رازگویی کن ...
«آقای مشاورِ محترم! شما که میگفتید «گفتگو، پلی از نور است»، چرا پُلی که ساختم را به یکباره ویران کردید؟ حالا من، آنهٔ شکسپیرِ دهکده، باید یاد بگیرم چگونه در تاریکیِ سکوتِ امیر، چراغی از واژه ها بسازم… چراغی که شاید روزی راهش را به کتابخانهٔ شهر پیدا کند!» ...
امشب، ماهِ نقرهفام چراغهای سالن کنسرت را خجالتزده کرد… من، آنهٔ همیشه شیفتهٔ زیبایی، روی صندلی چوبیِ ردیف سوم نشسته بودم و دستمال حریرِ صورتیام را محکم در دستانم فشرده بودم، گویی میخواستم تمامِ هیجانِ وجودم را در آن زندانی کنم! دایانا کنارم بود، با همان چشمهای درخشانش که همیشه مرا به ماجراهای ...
«امروز بعدازظهر، در گوشهٔ دنجِ سایتِ دانشکدهٔ فنی نشستهام... هوا گرم است، انگار خورشید تمامِ حرارتِ نیتروژنِ جو را دزدیده و زیرِ لباسِ آسمان پنهان کرده! کولرهای خاموش، مثلِ تماشاگرانِ خستهٔ تئاتر، ساکتند و تنها صدایِ زمزمهٔ سیمهای برقِ هوایی است که گاهی از فرطِ گرما به هم برخورد میکنند... و من، ن ...
کوه "خامی" یا "خامین" یا به گویش محلی "خومی" ( به معنای تازه و سرزنده) در استان کهگیلویه و بویراحمد و در نزدیکی شهر باشت یکی از کوههای زیبا رشته کوه زاگرس جنوبی است که در غرب و شمال غرب شهر باشت و مابین باشت و شهرستان گچساران به صورت رشته کوهی ممتد واقع شده است.این منطقه کوهستانی در سال ۱۳۸۰ به عنوا ...
امروز بعدازظهر، بارانِ مهربانِ فروردین، مثلِ کودکی بازیگوش، شیشههای پنجرهٔ زیرشیروانی را میکوبید و میخواست وارد شود… هوا پر بود از بوی نمِ باران؛ عطری که گویی از ترکیبِ اشکهای شادِ ابرها، رازهای قدیمیِ الوارهای چوبیِ سقف، و عطرِ گلهای خشک شدهٔ بین صفحاتِ کتابهای درسی ساخته شده بود! من، آنهٔ هم ...
«دایانای عزیزم، امروز در جایی ایستادهام که آسمان آنقدر وسیع است که گویی خداوند تمامِ آبیِ دریاچهٔ شاینز را در یک ظرفِ طلایی ریخته و بر فرازِ سرم پهن کرده است! بیابان، با شنهای نرمش که انگار میلیونها ستارهٔ ریزِ فرودآمده به زمین هستند، زیر پایم زمزمه میکند: «آنه… اینجا حتی سایهات هم تنهاست!» اما ...
«گاهی فکر میکنم اگر «هرتز» به جای کشفِ امواج، شاعر میشد، شعری میسرود دربارهٔ نجوایِ الکترونها در سیمها… یا اگر «ادیسون» یک نقاش بود، نورِ لامپهایش را به رنگِ طلوعِ آفتابِ گرین گیبلز درمیآورد! اما من… من میخواهم مهندسی باشم که مدارهایش را با جوهرِ خیال مینویسد، و معادلاتش را با عطرِ گلهایِ ...
«صبح امروز، وقتی موجهای بازیگوشِ دریا، تورِ نقرهایِ خود را روی ساحل پهن کرده بودند، قلبم تپید مثلِ پرندهای که برای نخستین بار آواز میخواند! روی شنهای طلایی، با نوک انگشتانم که هنوز بوی انارِ باغِ ماریلا را میدادند، نامی نوشتم… «امیر»… یک نام ساده؟ نه! او برای من، شبیه به صدفی بود که تمام اقیان ...
پناه بر دشت ، بر مهربانی بی چشم داشت درخت ، بر شکوه سکوت بیابان ، و بر سایه روشن گذرای ابرها بر کوه ، که ماندنی تر از ماست. بار دیگر بهانهای یافتیم که قدم به طبیعت زیبای بهاری استان خوزستان بگذاریم. به همراه جمعی از علاقمندان طبیعت جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴ از شهرکرد ساعت ۴ صبح به سمت خوزستان حرکت کردیم. ...