چند سالی هست دیگه زندگی رو دوست ندارم،ولی چکار باید بکنم جز زندگی با اجبار،این حس درونی منه و انگار قرار نیست هیچ وقت تغییر کنه... ...
خوشحالی با چیزهای کوچولو...و چه روزی خوبی بود:) ...
گاهی دلم میخواد از همه چیز فرار کنم... ...
دلم ماجراجویی میخواد،بزنم به دل کوه و دشت و دریا،طبیعت گردی،شهر های مختلف و کشور های مختلف رو ببینم با مردم و فرهنگشون آشنا بشم غذاهای جدید رو امتحان کنم زبان های جدید یاد بگیرم،زیر بارون نفس بکشم،توی باد رها بشم و با برف همراه بشم،و قطعا اولین کشور هایی که میرم کره و ژاپن هستن،نمیدونم چرا علاقه عجی ...
دنیا به گریه هات اهمیتی نمیده،هر چقدر فریاد بزنی جز انعکاس صدات چیزی به دست نمیاری،قوی بودن رو انتخاب نکردم بلکه مجبور شدم،دنیایی که مجبورم کرد قوی باشم مقابل همه چیز،چون چاره ای جز این نیست،گاهی با تیکه های شکسته شیشه بهترین چیزها ساخته میشن و ماندگار ترین ها،میشه که بشکنی ولی بهترین باشی،و چه روزه ...
من این احساس رو دارم یا واقعا دیگه زندگی اون حس خوبی که قبلنا داشت رو نداره؟انگار روی همه چیز غبار خاکستری رنگی کشیده شده،دیگه هیچی مزه نمیده نمیدونم از چه موقع زندگی انقدر کم رنگ شده مثل یه نقاشی که هر چی کهنه تر میشه رنگ ها خاصیت خودشونو از دست میدن،نمیدونم این حرفا ناشکریه یا نه ولی این چیزیه که ...
صدای سکوت شب و چه حرف ها دارد با دل من... ...
این فیلم تمام احساسات من رو درگیر کرد و باعث شد ساعت ها باهاش اشک بریزم،فوق العاده بود،زیبا،عمیق،وصف نشدنی،فقط باید تماشا کرد و با لحظه به لحظه اش همراه شد،و این شد یک فیلم فراموش نشدنی برای من... ...
دلم گرفته خیلی گرفته حالم اصلا خوب نیست نمیدونم برای اینکه جمعه است اینطورم یا نه الان از اون وقتاییه که همه چیز بهم حس بدی میدن احساس خیلی بدی دارم بی اندازه بیش از حد،چطور شد که اینطور شد و همه چیز به اینجا رسید،دلم میخواد گریه کنم ولی حتی اینکارو هم نمیتونم بکنم،احساس ناکافی بودن دارم یک چیزی کمه ...
بو هایی که خاطره هارو برام یاداوری میکنن،و صداها که تمام وجودم رو درگیر میکنن،یه تلنگر کوچیک باعث میشه همه چیز رو دوباره احساس کنم،بعضی وقتا انقدر دلم میگیره که فقط سعی میکنم کارهایی رو انجام بدم که تو گذشته هم انجامشون میدادم،ولی گاهی فایده نداره،هیچ برای هیچ و همه هیچ...! ...