و آخرین عمل عاشقانه من برای تو این بود که تنهایت گذاشتم تا شاید کسی را که واقعا میخواستی پیدا کنی. حالا من از تو میپرسم آیا کسی انقدر دوستت داشت که دیگر از جهان نترسی؟ ...
download _keysan_manam khobam بزن رو لینک باهم موزیک گوش کنیم👉🏼 منم خوبم، حالم سعی میکنم خوب باشه :) از دردهای زیادی عبور کردم. کار میکنم، یوگا میکنم، ذهنمو آروم میکنم، کتاب میخونم، فیلم میبینم، به سلامتی و زیبایی و انرژی زنانم میرسم، سعی میکنم چندتا روتین سالم برای زندگیم داشته باشم، بدنمو به ایده ...
وارونه روی تخت دراز کشیدهام پاهایم را عمود به دیوار چسباندهام و خنکای دیوار به جانم نشسته. پنجره را مثل همیشه باز گذاشتهام تا ماه عوضِ سرک کشیدن، مستقیم توی چشمانم بریزد. چشمانی که معصومانه دنیا را بیآلایش میبینند و هیچ ترک ادایشان نمیشود که دست بردارند از دیدن خوبیهای بیحاصل.... اما با همهی ...
ماموریت زندگی کردن را با تمام وجود انجام میدم و خوشحالم که همیشه انسان بودم!و سعی کردم قلبمو به غبار بدی کسی آلوده نکنم... خوشحالم که همیشه همین بودم،هستم و خواهم بود امیدوارم امسال سال قشنگی باشه تو زندگیم با تشکر ویژه از خدا که همیشه با انرژی خوبش مراقبمه :) تولدم مبارک ۱۳۷۷/۲/۱۵ ...
هر بار که به خودم گفتم قلبم غم دارد جوابم یک کلام بود: "میگذرد"مهم نبود که با این گذشتن، من چه چیزی از دست دادم و روحم چگونه فرسوده شد اما دیگر هیچگاه نهراسیدم از روزی که زخم انقدر به استخوان برسد که من بیخیال تمام احساسی که در وجود خود حس میکنم، بشوم ...
من داشتم فنجان چایم را میشستم و فکر میکردم که ما؛ همه ما، حق مسلم خورده شدهای داریم که انگار حواسمان بهش نیست خیلی وقتها. حواسمان نیست که بر اساس کارکرد مغز و بدن و روح و جانمان، ما واقعا حق داشتهایم یک روزهایی از همه دنیا مرخصی بگیریم. از نگرانیهایش، دلشوره هایش، غمهایش، نشدنها و نرسیدنها و ...
چشمان ما پر از اعترافات وحشتناک است، دستِ آخر دامی که در چشم هایت بود دور گردنم پیچید... ...
نشستهام اینجا پای غروب آفتاب. کمی از هیاهوی جمع فاصله گرفتم تا زمزمهی زمین را بر گهوارهی خورشید بشنوم. به خودم نگاه میکنم؛ به افکاری که پیش از بهار، دمِ آفتابِ زمستان پهن کرده بودم تا از سنگینیشان کاسته بشود و به بهار نکشد، به جسمی که دوست دارم یک روز از بالا به آن نگاه کنم تا حقیقتِ بودنش را بد ...
ساعت سه و ده دقیقه نیمه شب وقت خوبی برای دنبال واقعیت گشتن نیست. این کارها زمان و مکان خاص خودش را دارد. در گمشدگی ای عجیب که حتی نمیدانم خودم را کجا جا گذاشته ام. رو به سقف بلند بلند با خودم فکر کردم که یک شب هایی باید زود خوابید تا هیچوقت به واقعیت فکر نکرد..... ...
آمدم که بگویم مثل همهی وقتهای دیگری که هنگام تصمیمگیری و انتخاب، فکر میکردم دارم بهترین کار دنیا را انجام میدهم، حالا هم همان احساسِ آشنا را دارم. تمام این مدت را با جدالِ تناقضِ تردیدی که دیگر مرا تا مرز خفگی رسانده بود و تمنایی که به جنونم میکشاند سر کردهام. تمام این مدت سنگ انتظاری را به سینه ...