زهرای بابا سلام از عمه شنیدم یکی از دوستان عمو با رفتنش خیلی دلگیر شده بود طوری که فشار روی سینه اش احساس می کرد و خانمش از حال روحیش نگران شده بود. یکشب خواب عمو را می بیند که با ماشین جلو تعمیرگاهش می آید و بوق می زند. دوست عمو بیرون می آید و می پرسد مگر شما نمرده ای؟ عمو هم در جوابش می گوید: اینج ...
زهرای بابا سلام ...
زهرای بابا سلام ببخشید دیر شد. این روزها خیلی ذهنم مشغول چیزی است که فقط خدا می تواند با شرایط فعلی از " من حیث لایحتسب" درستش کند. ...
زهرای بابا سلام عمو که داشت بر می گشت گفتم فکر نکنی شفا پیدا کردی یعنی رستم شدی و کار سنگین می توانی بکنی یا هر چیز خواستی بخوری. مراقب باش. فقط از عمل جان به در برده ای. نمی دانم گوش کرد یا نه. پنج شنبه که شد برای دیدن مزارت آمدیم شمال. از قضا ماشین در جاده خراب شد و 2 شب خانه آقا جان رسیدیم. قصدم ...
زهرای بابا سلام یک ماه قبل می خواستم برایت از عمو بگویم اما الان عمو اینجا نیست. عمو هم رفت نمی دانم عمو را دیدی یا جایی است که تو هم از او بی خبری. تیر ماه بود که خبر دادند عمو سکته زده است. احیا شده بود و آی سی یو رفته بود. تهران برایش وقت دکتر گرفتند. همین که دکتر اجازه داد با اولین پرواز آمد. رف ...
زهرا جان خوشحالم که در این عمر کوتاهت نشانه رحمت خدا بر من بودی ...
زهرای بابا سلام این ماه دیر شد چون حواسم به عمو بود. ماه بعد برایت می نویسم. ...