روزی همسری با عشق دستانم را قبل خواب میگیرد و با لحنی سرشار از قدردانی میگوید ممنون برای همه چیز ... و با حسی از اغنای عشق به خواب میروم... روزی... ...
بنام رب کریم دلم برای نوشتن تنگ شد چونکه باز یکسری حرف دارد از ذهنم میچکد خیلی تلگرافی و کوتاه و از همه چی مینویسم چون جملات و موضوعات از ذهنم مثل موشک دارند عبور میکنند جنگ گذشت و امید به عدم بازگشتش داریم هرچند ما آن روزها خداروشکر تهران نبودیم دوستی دارم/داشتم صمیمی و قدیمی که از وقتی بچه دار شد ...
خدایا شکرت که بهم توان و رزق دادی تا در این پنجشنبه اردیبهشتی با دخترکم باومتروی خنک و امن ک ارزونقیمت به نمایشگاه کتاب برم تو کارتم اونقدری قرار دادی تا هم برای خودم هم برای دستهگلام کتاب و کارت آموزشی بخرم... ساندویچ ! و خوراکیهای دیگه بخرم... شکر که اصلا ترافیکی حس نکردیم و راحت رفتیم و اومدیم ...
من نیاز دارم از این قالب انرژی مثبت دهنده بیام بیرون نیاز دارم تلخی هامو آشکار کنم تا براشون فکری بشه... ...
وقتی خوندم طلوع قشنگ زندگی نوشته من وباتونو میخونم ولی نظر نمیذارم خیالم انگار راحت شد. واقعا دلم نمیخواد بخصوص در این مورد خاص که ازش دارم مینویسم چیزی بشنوم که بدتر حرصم بده؛ از طرفی واقعا خوشحال میشم اگه حرفی دراین باره بخونم که بهم طعمی از جنس عشق و امید بده... هنوزم همون دخترک ۵ سالهی نیازمند ...
احساس میکنم برای آزادسازی یه فضای زیادی توی ذهنم، برای منظم و هدفمندتر شدن زندگیم، لازمه که وبلاگنویسی و وبلاگخونی و منتظر کامنت موندن و جواب کامنت دادن و .... رو رها کنم درست مثل خونهتکونی... ...
دیشب تا ساعت ۳ از سرفه خوابم نمیبرد مادرم گفت برای خودت بهدونه درست کن و بخور بده ولی به کل یادم رفت مثل همه وقتای دیگه که خودمو یادم میره خلاصه خوب که از سرفه خفه شدم بلند شدم و برای خودم بهدونه درست کردم کمی گلومو التیام داد و تونستم بخوابم اما متأسفانه برای نماز خواب موندم دخترک خیلی دوست داشت ...
این چالش "تنهایی و دوست" رو برای خودم باید حل کنم.. من نیاز به آدمها و ارتباط باهاشون دارم؛ چندتا دوروبریام که انقد بیبخار و بی خاصیتن که.. هیچ دورهمی و حتی پارک رفتن ساده هم ازشون درنمیاد... باید برم... اگه مریضی سرماخوردگی بره و عافیت برگرده... حتی شده مسجد، حتی خونه آذرخانم کوچه خداداد.. کلاس ور ...
۱. یعنی تو همینقدر کریمی که من من ِ نماز صبح قضا شده ی هزار جرم دیگر مرتکب شده را به بارگاه قشنگت می طلبی؟ کریمهی اهلبیت دلربای من؟... . . ۲. دخترک همسفر خوبی بود.. ماشاءالله و خدا حفظش کنه ۳. تایم سفر با وجود بچه باید ببشتر باشه چون ناخواسته زمان بیشتری برای تهیه غذاش، سرویس بردنش و جمع و جور کرد ...
آخر امام شیعیان می آیی از راه ای ماهِ از دیده نهان، می آیی از راه از این سفر محضِ دعای بی قراران ای مهدیِ صاحب زمان می آیی از راه تا که بخوانی بر فرازِ بام کعبه نام علی را در اذان، می آیی از راه در هیبتت از حیدر و در چهره خود از مادرت داری نشان، می آیی از راه تا که بگیری انتقام عمه ات را از کوفیان و ...