هفته اول عید رو به صورت کلی در حال مسافرت بودیم. البته فقط استان خودمون و طی همین چند روز متوجه شدم که استان خودمون کلی چیز میز خوشگل داشته و داره که اصلا نیازی نبود که این همه راه رو بریم به شهرای دیگه حتی شهر بزرگی مثل اصفهان. این رو هم بگم که من واقعا توی مسافرت و مکانهای دیدنی هر شهری به شدت سخ ...
این سری از فیلمایی که طی این مدت تماشا کردم. پر شده بود از فیلمایی که تم جنایی و یا ترسناک داشتن. البته که کنار این آثار، انیمیشنهایی مثل «ربات وحشی»، «درون و بیرون ۲» و... تماشا کردم. اما احساس کردم معرفی اونها که احتمالا خیلیها تماشا کردنش خیلی کار خوبی نباشه. با این حال شما اون دسته از انیمیشن ...
در حال جمع بندی امسال هستم و احساس میکنم که سال به شدت بدی بود. واقعا میتونست بهتر باشه اما یک سری چیزا دست آدم نیست دیگه. خصوصا فصل پاییز. وای خدایا هنوز هم یادم میفته فصل پاییز مثل یک جهنم بود برام. هر روزش. هر ساعتش. هر دقیقهاش. چجوری گذروندمش؟ وقتی با خودم میگم که عمرم سر یک همچین مسائل الک ...
چند وقتی بود که از اون کامنت و جواب عجیب و غریب بیان خبردار شده بودم و خیلی هم بابتش ناراحتم. بیان واقعا جای فوق العادهای هست (و شاید بود). اگر اینجا یک درصد خراب شد و دیگه فعال نبود میرم سمت ویرگول. البته اونجا خیلی هدفمندتر و بهتر مینویسم. اینجا هم لینک ویرگولم هست (کلیک کنید) یادمه که قرار ...
۱- ارشد رو در جایی که خواستم قبول شدم اما اداره محل خدمتم برای ادامه تحصیلم خیلی اذیتم کرد... خیلی خیلی خیلی زیاد. چون رشتهای که میخواستم بخونم با رشتهی کارشناسیام تطابق نداشت و به همین جهت برای دادن مجوز ادامه تحصیل تمام زورش رو زد که نتونم مجوز رو بگیرم. هر چند که من هم بیکار ننشستم و یک روز ک ...
سلام. خیلی خستهام. خیلی کوفتهام و چیزی برای گفتن ندارم :) ...
سلام. بعد از حدود دو ماه دوباره برگشتم. فکر نمیکردم دیگه تعداد نوشتههام به قدری برسه که توی مرداد ماه تعداد پستهای وبلاگم به ۰ برسه :) همین نشون میده که چقدر افکار و کارهام به هم ریخته... روزهای نسبتا فشردهای رو دارم میگذرونم. خیلی دارم سختی میکشم. بابت هر خواستهای که دارم یک مانع خیلی بزرگ ...
همه چی آروم بود. هوا آفتابی. صدای گنجشکها، شرشر آب و برخورد علفها به همدیگه میومد. چشمام بسته بود. همه چی رویایی به نظر میرسید. مثل همون صحنههای کلیشهای رومانتیکی که داخل فیلمهاست. خیلی حس آشنایی بود. انگار که این صحنه رو قبلا هم تجربه کرده باشم. -چه بانوی زیبایی چه صدای آشنایی. چه کلمات آشنای ...
۱- این روزا کمبود حضرت یار رو شدیدا احساس میکنم. فکر نمیکنم چیز خاصی باشه چون این حس هر چند وقت یک بار میاد سراغم که خب از سینگل بودن اینجانب هست. هنوز شرایط اینکه بخوام از یک نفر دیگه حمایت کنم رو ندارم. در واقع اصلا احساس میکنم اون استقلال و مهمتر از اون پررو بودنی که لازمهی داشتن شریک عاطفی ...
نمیدونم از کجا و چجوری شروع کنم به نوشتن. اما این روزا به شدت تنها هستم. احساس تنهایی میکنم. کسی نیست که باهاش برم بیرون و یا باهاش تفریح کنم. من واقعا به تفریح جمعی و گروهی نیاز دارم. نیاز دارم به همهی این چیزا. و متوجه شدم هر چی سن آدم بیشتر میشه، تنها تر هم میشه. یک زمانی دوستایی داشتیم که باه ...