چند هفته پیش، مرد از من پرسید: هدیه چه میخواهی؟ من؛ الان که به لحنم فکر میکنم میبینم چقدر تند و بد بود، گفته بودم: هیچی.تاریخ تولدم را در شناسنامه مثل بسیاری از بچه های متولد بعد از انقلاب، تغییر داده اند که یک سال زودتر بروم مدرسه. در مدارکم متولد یک روزی هستم که الان حتی دیگر نمیدانم به تقویم خورش ...
https://www.aparat.com/v/yao40j6تقریبا برای هممون پیش اومده که کسی بخواد باهامون هم دردی کنه , در واقع از شدت رنج هاش که میتونه کاملا از رنج های ما متفاوت باشه به ما پناه آورده و خواسته چند کلمه حرف بزنه و شاید اعتراض کنه از زندگی یا گریه کنه ولی ما با نصیحت کردن و مقایسه و گوش ندادن , طرفو کلا پشی ...
خلاصه بگویمامر آموزش نابود شده.و چی نشده؟ ...
بر اساس آمار، حدود سه نوزاد از هر دو هزار نوزاد، با اختلال شنوایی به دنیا میآیند پژوهشی جدید نشان میدهد ویاگرا، قرص آبی کوچکی که سالها است برای درمان اختلال نعوظ تجویز میشود، میتواند نوعی کمشنوایی ارثی را که اغلب دائمی است، معکوس کند. به گزارش نیویورکپست، بر اساس آمار، حدود سه نوزاد از هر د ...
بسم الله فردا برمیگردیم جزیره و پایان مرخصی... ما این یک هفته اندازه دو ماهی که جزیره بودیم دعوا کردیم... دعوا سر خواب، سر پیاز، سر سیب زمینی، سر خستگی، سر اینکه کجا بریم؟ نمیدونم واقعا احساس میکنم زن پایه ای نیستم ولی فضا برام کسل کننده و آزار دهنده اس...سه روز خونه خانواده همسر دو روزش رو استفراغ ...
چند روزه اتاقم کمی سرد شده و من میام توی پذیرایی درس میخونم. همین حرکت باعث شده راجع به روند درس خوندنم نظر بدن. در حالی که خودم با خودم درگیرم اینا رو هم باید از خودم باز کنم. امروز که مامانم رسماً گفت: به نظرم همراه بودن محمدحسن بهتر بود. گفتم: آره عالی بود. هیچی یادنمیگرفتم فقط اضطراب داشتم. اتف ...
جَوونترها یادشون نمیاد؛ یه زمانی آخر اخبار هواشناسی میگفت «همراه با مه رقیق صبحگاهی» ولی الان حتی یادمون نمیاد آخرین باری که این جمله رو شنیدیم، کِی بود...(@mahdiyartian) ...
به نام رب کریم چیزی در حدود ۲۰۰۰ کیلووات ساعت برای آشپزخانه و کابینتهاش و اپنهاش انرژی گذاشتم از ساعت ۸:۳۰ تا نزدیک ۱۲ کارم طول کشید و وقتی از آشپزخونه بیرون اومدم، رفتم و ستونی که روش پرچمه یا صاحب الزمان نصبه رو بغل کردم و تصور کردم که دارن بهم خسته نباشی میگن؛ پس گفتم: ممنون آقا جان🩵 بی کسی یا ...
گاهی در شلوغی و هیاهوی شهر، ردپایی از مهربانی پیدا میشود که همه چیز را آرام میکند . یک دست کمک، یک نگاه پرمحبت، یک لبخند ساده، همه و همه مثل چراغی کوچک میدرخشند . این ردپاها دیده نمیشوند، اما اثرشان پایدار است . انسانها گاهی فراموش میکنند که یک حرکت کوچک میتواند زندگی کسی را تغییر دهد . ردپای ...
شهر پر از صداست، اما گاهی سکوتی عمیق روی همه چیز سایه میافکند . میگذری از کنار آدمها، ولی نگاهشان چیزی نمیگوید؛ درد و خستگی در چهرههایشان پنهان است . کسی نمیبیند و کسی نمیشنود، انگار همه چیز معمولی است، اما دلها پر از فریادهای بیصداست . این سکوت، گاهی بیرحم است، اما گاهی هم پناه است؛ فرصتی ...