هفتههای پایانی سری چهارم پستهای آسمانی بود که ایدهی پستینا به ذهنم خطور کرد. در این فکر بودم که «چطور میشه وبلاگستان فارسی رو در یک مکان و یک جا خواند؟» و یا «چطور میشه بهترین پستهای وبلاگستان رو به راحتی پیدا کرد؟» و این افکاری بود که ۴ سال پیش ذهن من رو به خودشون مشغول کرده بودند. اما امروز د ...
ساعت جیبی در دستش آرام میلرزید، نه از سردی هوا، که از لرز دلش. عقربهها به هشت نزدیک میشدند. هوای ایستگاه بوی باران گرفته بود، بارانی که از صبح نویدش را داده بودند. مسافران با عجله روی سکو میرفتند و او همچنان به ریلهای خیس خیره شده بود. قرارشان همینجا بود؛ ایستگاه کوچک شهر، قطارِ ساعتِ هشت. سه ...
فکر میکنم از پارسال درباره اینکه چقدر برای بعد از کنکور برنامه دارم گفته باشم اما؛ امسال تابستون هم نشد اونچیزی که میخواستم... نمیدونم مشکل از خودمه که هربار نمیشه یا واقعا شرایط مشکل داره. البته نمیخوام غر بزنم سر شرایط. چیزی که نمیشه تغییرش داد رو باید پذیرفت. البته میشه تغییرش داد اما هنوز موفق ...
الان تقریبا یکسال و دوماه و چند روزه که از سفر پدر میگذره یادتون هست اولاش اصلا خوابش،رو نمی دیدم شاید به قول دخترام خواب میدیدم یادم نمیموند یا اینکه بابا نمیومد تا بیشتر ناراحت نشم اما الان همیشه خوابش،رو می بینم و آخرین خواب خوب و واضحی که دیدم چند هفته پیش بود من شبهایی که پیش مامانم تقریبا پتوم ...
رابطه عجیبی شده. قرار بود قبل از 6 صبح از خونه بیرون بریم چون مادرش چن ساعتی برمیگشت. اما من این عدد و جدی نگرفتم و 6 و یک دقیقه درحالی بیدار شدم که مادرش برگشته بود و کفش من جلوی در بود. در نهایت ناچار به سلام احوالپرسی شدم. برخورد خوبی داشت ولی کاش آب میشدم میرفتم تو زمین. بعد با چ رفتیم کله پاچه ...
معاشرت و گفت و شنود با آدمها برای من از سه حالت خارج نیست. یک: بعضیها انگار خمیر افکارشون بریده بریده است. موضوعات و دلمشغولیهاشون پراکنده است. آخرِ معاشرت با این آدمها فقط برام خستگی میمونه و حتی از این معاشرتها فراریام. دو: بعضیها خمیر افکارشون آماده و لطیف هست. آدم دوست داره باهاشون حرف ...
1. صادقانه بگویم دارم از این تعطیلات تحمیلی لذت می برم.بعد بامزه این است که برای انجام تمام کارهایی که برای خودم برنامه ریزی کرده ام وقت کم می آورم و باورم نمی شود اینقدر زود به زود روز می آید و شب می رود.یکی نیست به زمین بگوید: " کمی یواش تر رفیق. سرگیجه نمی گیری اینقدر که تندتند دور خودت می گردی؟ ...
یکی از شبایی که غرق استرس کنکور ارشد بودم، بیشتر نگرانیم به خاطر این بود که نکنه تو رو از دست بدم. تو هم هی دلداریم میدادی و میگفتی که کنکور چیزی نیست که زورش به ما برسه و ما رو از هم جدا کنه. اما من بازم پا شدم و چراغ مطالعه رو روشن کردم و ده تا تست دیگه هم زدم. یادمه اون شب چی گفتی. گفتی یادم میمو ...
اگر سه روز پشت سر هم بتونم بالا ترین نقطه ی نمودار تلاشم رو بگیرم بخودم جایزه میدم + اما سوال اینکه چه جایزه ای بدم که خوراکی نباشه وقت گیرم نباشه؟ + صبحانه پسر آماده ،خونه نیمه تمیزه...سینک نیمه خالیه..اما من له له ام..روحم هیچوقت از پسر خسته نمیشه..اما جسمم خسته اس + ی روز حتما از ترسام مینویسم ...
امروز بی دلیل حالم گرفته بود اینقد تو ذهنم بهش فکر کردم که دلیلش چی هست حدسم اینا بود ؛ ۱-دیشب ساعت ۳صبح بیدار شدم و خوابم نبرد شاید بخاطر دارو جدید هست که اولش خواب اوره ولی معده رو اذیت میکنه و با درد معده بیدار شدم و تا الان هم بیدارم. ۲-شاید چون تو اداره هنوز هیچی برام مشخص نیست حس بدی دارم تنها ...